Monday, June 9, 2008

گزیده ی تاریخ بختیاری-3


جغرافياي خوزستان
«در آغاز يورش تازيان»
استان خوزستان: كوره اهواز
اگر تصوير كشورمان را از بالا ديده باشيم، در گوشه جنوب غربي آن، سرزمين همواري همواره با رنگ سبز، ديده مي‌شود كه گويي پروردگار يكتا، بشكلي هنرمندانه و آماده براي زندگي آسوده‌ي بندگان خود آفريده است.
كوه‌هاي سر به فلك كشيده زاگرس، همچون سربازاني آماده و سلحشور، تحت فرماندهي فرماندهان بزرگ چون زردكوه، هفت‌تنان، منار، كوه سفيد، منگشت و دلا، با سينه‌هاي فراخ و چشماني عقاب‌گونه، سخت و ستبر پاسدار و نگاهبان آن هستند.
در زير پاي اين فرماندهان هميشه بيدار، و سپاه آماده، چشمه‌سارها و رودبارها، جوي‌هاي هميشه جاري و روان، به سوي آن، با فاصله‌هايي كه گويي با طرح و نقشه پيشين ساخته و پرداخته شده است، جاري‌اند و زندگي و سرسبزي و فراواني را به ارمغان مي‌برند.
كرخه، دز، كارون، جراحي و زهره- شاوور و مسرقان و الا و رود زرد و خيرآباد و... جوباره‌هاي شيريست كه مادر زاگرس در كام فرزند- دشت مي‌ريزد تا هم شاهد شكوفايي آن باشد و هم خود لذت اين بزرگواري و بخشندگي را بچشد.
آري چنين سرزمين مقدسي، همواره‌ي تاريخ آماده پرورش فرزندان خود (انسانها) بوده است. از اينروست كه تا آنجا كه مي‌شود تاريخ را كاويد، خوزستان مسكون و زاينده‌ي تمدن بوده است.
براي خوزستان تا 70 شهر برشمرده‌اند كه بر اثر جنگ‌ها و ستيزه‌هاي فرزندان ناخلف خاك و البته سستي و ضعف مصالح، بسياري نابود شده‌اند.
با توجه به آب و هواي خوزستان كه تقريباً نيمي از سال گرم و سوزان است، مي‌توان يقين دانست كه علت ماندگاري انسان و زايش تمدن‌ها ناشي از وجود شريان‌هاي حياتي زندگي (رگ‌هاي زندگي‌بخش آب) يعني رودخانه‌هاي متعدد و كانال‌هاي دست ساخت منشعب از آنها بوده است. بعلاوه هر كس در زمستان وارد خوزستان بشود بطور قطع شيفته آب و هواي آنجا مي‌شود. احتمالاً انتخاب نخستين پارسيان- منطقه را براي زيستن- در زمستان بوده است، چرا كه تمام زيبايي‌هاي طبيعت در ماه‌هاي آخر زمستان و نخستين ماه بهار در خوزستان جمع است. از گل و سبزه و گياه تا آواي دل‌انگيز چشمه‌سارها و آبشارها و خروش رودخانه‌ها و هواي پاك همه و همه يكجا جمع‌اند. تا انسان را سپاس‌گوي سازنده‌ي بزرگ و يكتا كند.
بگذريم، خوزستان در آغاز يورش تازيان از كوره‌هاي بزرگ و معروف و آباد ايران بوده است. جنوب استان را درياي پارس و رودخانه‌هاي اروند و دجله، غرب آن هورها و دشت ميشان (ميسان)، شمال آن مهرجان‌گدك و كوهستان‌هاي شمالي، سرزمين اكراد (بختياري‌ها)- در غرب ايالت سردان و سميرم. سردان با مركزيت لردگان گاهي جزء خوزستان و گاهي فارس مي‌شده است. باز هم غرب خوزستان يا كوره اهواز به استان فارس يا ناحيه ارگان و كهگيلويه همسايه بود. شهرها و مراكز عمده تجمع در كناره رودخانه‌ها قرار داشت، رود كرخه و شاخه‌هاي آن از شمال به جنوب پذيراي شهرهاي بيات و دور و تيب و قرقوب و بيروز (بيروت يا پيروز؟) و بسنا و شوش و كرخه كه ايوان معروف آن تا پيش از جنگ تجاوزگرانه عراق، برپا ايستاده بود. شوش شهر باستاني و چند هزار ساله كه خوشبختانه هنوز زنده است و پايين‌تر، نهر تيري در كنار شهري به همين نام و منشعب از كرخه، مناذر (بالا و پايين يا بزرگ و كوچك) در محل تلاقي كرخه و كارون (در گذشته‌هاي دور، كرخه به كارون مي‌پيوسته است) ديوار مهدي (حصن مهدي؟) در جنوبي‌ترين نقطه و شمال دجله- هويزه يا هوزگان در محل فعلي، و در ساحل دريا، آبادان- سليمانان و دورقستان و اندكي شمالي‌تر سرق (دورق)- جبا- چهارشنبه بازار و در كناره‌هاي دجله، اُبُله و بصره و ديوار معروف به ديوار مهدي و بيان و باز هم شمالي‌تر سوق در كنار كارون و نهايتاً به اهواز يا بازار اهواز (كه معمولاً مركز كوره يا استان بوده است). در ادامه در كرانه‌هاي كارون رو به شمال شهرهاي مناذر بزرگ و كوچك (بايد در حوالي زرگان و رامين و ويس بوده باشند) و عسكر مكرم در محل برخورد دو شاخه‌ي كارون در بندقير فعلي.
درباره اين شهر، عسكر مكرم، گويند كه شهري قديمي (در عهد ايران باستان) بوده است. زماني كه يكي از بزرگان ايران بنام فرخزاد سر به شورش برمي‌دارد، تازيان سپاهي به سركردگي (مكرم بن فزر) براي مقابله با وي مي‌فرستند كه در كنار خرابه‌هاي آن شهر مستقر مي‌شود و از اين رو به عسكر مكرم (= پادگان لشكر مكرم) معروف مي‌شود. قابل ذكر است كه فرخزاد نهايتاً در قلعه و دژي به نام خود (فرخزاد) در ايذه تسليم و سپس بدست حجاج كشته مي‌شود.
شهر مسرقان (مشرقان؟) در كنار شاخه كوچكتر كارون و بالاتر، شهر باستاني و معروف شوشتر كه حاكم‌نشين خوزستان بوده است قرار داشت. جندي‌شاپور در ميانه‌ي شوشتر و پل اندامش (دزفول) و بالاتر از پل صحراي معروف لور قرار مي‌گرفت كه گويند «لر» نام از آن گرفته است.
رامهرمز در كنار رودخانه‌ي الا (علا) و در غرب آن بر سر راه ارگان، آسك و سنبيل قرار داشت كه نهايتاً به ارگان مي‌رسيد كه از كوره‌هاي فارس و مرز فارس و خوزستان بوده است.
از مجموعه شهرهاي نامبرده، بجز جندي‌شاپور و شوشتر و رامهرمز و ارگان و آسك و سنبيل كه در مرز كوه و دشت مستقر بودند، بقيه شهرهايي بودند كه در دشت خوزستان استقرار يافته بودند. اما شهرهاي كوهستاني، شهرهاي ايذج- لوردگان (در ايالت سردان) و سوسن در شمال ايذه از معروفترين‌ها بودند. بر مبناي نوشته‌ي مقدسي در احسن التقاسيم (ص 609) شهرهاي كوهستاني خوزستان اين‌ها هستند: رامهرمز، شهرهايش سنبيل (سنبل) و ايذج و تيرم و بازنگ و لاف و غروه- بابج (بابك)، كوزوك كه همه كوهستاني و مهمند. فهرست شهرهاي خوزستان همچنان ادامه دارد. خواننده محترم براي پي بردن به همه‌ي نام‌ها مي‌تواند به كتاب‌هاي جغرافيا و مسالك مراجعه* نمايد.
در اينجا مقصود اشاره‌اي اجمالي به جغرافياي خوزستان بود كه بسياري پيش‌آمدها و رخدادهاي مربوط به بختياري‌ها به آن مرتبط است. بويژه اين ارتباط تا پيش از صفويه و پايتخت شدن اصفهان، چشمگير است و از آن به بعد است كه رخدادها بيشتر با بخش‌هاي شمالي و شمال شرق ارتباط پيدا مي‌كند.
* تجارب الامم مسكويه، فتوح البلدان بلاذري، الفتوح ابن اعثم، تاريخ تبري، تاريخ كامل ابن اثير، كتابهاي جغرافيايي و مسالك‌ها از جمله ابن خردادبه، قدامه، يعقوبي، ابن رسته، ابن فقيه، مسعودي، ابن حوقل، مقدسي، ياقوت و... جغرافياي تاريخي سرزمين‌هاي خلافت شرقي اثر نامداري كه با همه ارزش و اهميت، نياز به بازنگري دارد نوشته‌ي گاي لسترنج، مي‌توانند راهنماي علاقمندان و راهگشاي پرسش‌هاي جغرافيايي آنها باشد.

Sunday, June 8, 2008

گزیده ی تاریخ بختیاری-2


جغرافياي لر و بختياري
پيش از اين به مناطق لرنشين مختصر اشاره‌اي شد، اينك اندكي مشروح‌تر به سرزمين «لر» و ريزتر به سرزمين بختياري‌ اشاره مي‌شود.
قوم لر، بصورت پيوسته و منسجم در بخش وسيعي از كشورمان، زندگي مي‌كند كه از شرق به مرز كشور عراق- كه روزي روزگاري دل ايران‌شهر ناميده مي‌شد، تا حدود گيلان غرب،‌ از جنوب به حدود درياي هميشه پارسي تا نزديكي‌هاي بوشهر و از غرب به فيروزآباد و شيراز و اصفهان و از شمال به تهران و قزوين و همدان و جنوب باختران و گيلان غرب، مي‌پيوندد.
بعلاوه به صورت پراكنده در جنوب و جنوب شرقي كرمان، حوالي جيرفت و پاريز، خوار و ورامين و دره‌لار- شمال شرق تهران و... هرات در خارج از مرزهاي رسمي حضور دارد. اين سرزمين تيره‌هاي لرستاني (فيلي، لك و...)- بختياري- كوه‌گيلويه- بويراحمد- سرخي و ممسني، از قوم بزرگ لر را دربرمي‌گيرد. اما، چون اين نوشتار به بخش بختياري‌ها بيشتر نظر دارد، اينك به سرزمين آنها مي‌پردازيم. سرزمين بختياري به تقريب در ميانه‌ي سرزمين لر قرار دارد. گفتني است كه سرزمين لر نوار پهني است بموازات رشته‌كوه‌هاي زاگرس، از شمال غرب بسوي جنوب شرق به پهناي حدود 500 و درازاي 800 كيلومتر و گستره 400000 كيلومترمربع يا يك چهارم مساحت كشور. بديهي است كه اقوام ايراني ديگري بويژه در شهرها و روستاهاي اين مناطق ساكن هستند كه سده‌هاست كه با خوشي و گاهي ناخوشي در كنار يكديگر ادامه زندگي داده‌اند.
جنوب سرزمين بختياري را دشت گسترده خوزستان دربرمي‌گيرد، از انديمشك، در جنوب دشت لور و خطي فرضي كه شهرهاي انديمشك و دزفول و شوشتر و رامهرمز را بهم وصل مي‌نمايد. و غرب آن تا شمال و شرق رودخانه‌ي دز از ميانه دزفول و انديمشك تا درود و ازنا و اليگودرز (بربرور و جاپِلق باستاني) در شمال و فريدن (پاري تكه‌ي هردت) و استان چهارمحال و بختياري و محدود به استان كهگيلويه و بويراحمد- گستره‌ي اين بخش به تقريب يك سوم خاك «لر» را تشكيل مي‌دهد. منطقه‌ي بختياري، سرزميني كاملاً كوهستاني با تنوع گوناگون آب و هوا و گياه، پر آب و جنگل‌هاي بلوط و بادام كوهي و بن و ‌كِلخونگ و... در بخش مركزي و بوته‌زار و گونه‌هاي گياهي كوتاه- همچون گَوُنً (گينه= محلي) در شمال و تقريباً لخت و عاري از درخت- جز محدودي درخت‌هاي كُنار (سدر) در غرب شهر مسجدسليمان و شمال شوشتر.
آثار تمدن در جایجاي اين سرزمين، همچون ديگر سرزمين‌هاي لرنشين، بچشم مي‌خورد. از پيش از تاريخ تا دوران ايلامي- هخامنشي- پارت و ساساني و اسلامي با مردماني عمدتاً كوه‌نشين و شبانكاره. و از حدود 670- 655 هجري قمري (650-635 هجري خورشيدي) در دوره‌ي حكومت اتابك شمس‌الدين آلب ارغو- كوچنده، (با كوچ بهاره بسوي سردسير و پاييزه بسوي گرمسير) و دو شهر عمده و تعدادي شهرك مانده از باستان، پيش از آمدن تازيان و تعداد بيشتري روستا و قلعه‌هايي كه به اجبار «تخته قاپو»* مردماني باشنده آن‌ها گرديده و راهي كه خوزستان را از طريق ايذه- لردگان- گردنه رخ و... به اصفهان پيوند مي‌دهد. راهي كه شايد اگر نمي‌بود تاريخ بختياري با سكوت بيشتري همراه بود، اما از آنجا كه مركزيت سرزمين بختياري در درازای تاريخ شهر «ايذه» بوده است و بسياري رخدادهاي اين قوم در ارتباط با اين شهر و استان خوزستان رخ داده است، اندكي هم به جغرافياي اين استان مي‌پردازيم. هر چند جغرافياي خوزستان خود به تنهايي مي‌تواند موضوع پژوهشي سترگ و پرفايده ای باشد.
* تخته قاپو: اجبار حكومت رضاشاه پهلوي، كوچ نشينان را به يكجا نشيني در سال 1309 كه با خشونت و ستم و جور بسيار آغاز، اما بزودي، رها شد. يكجانشيني واقعي بسياري كوچ‌نشينان پس از انقلاب بزرگ بهمن 57 و بويژه آشنايي آنها با تسهيلات و امكانات رفاهي شهرها و روستاها، بوقوع پيوست.

1-گزیده ی تاریخ بختیاری

پيش درآمد:
از پرسش‌هاي بنيادين انسان متفكر و انديشه‌ورز مي‌توان به اينها اشاره كرد: من كه هستم، از كجا آمده‌ام، كي آمده‌ام، چرا آمده‌ام، به كجا مي‌روم و... كه مي‌توان گفت همه‌ي تلاش متفكران و انديشه‌ورزان، در درازاي سده‌ها و هزاره‌ها، پاسخ يا يافتن پاسخ اين پرسش‌ها بوده است. تلاشي كه بر سر راه خود بسياري دانش‌ها را بوجود آورده است. اهميت و گستردگي پرسش‌ها، تخصص‌ها و شاخه‌هاي گوناگون علوم و دانش‌ها را، فراروي انسان قرار داده است، از آن جمله است: تاريخ و جغرافيا. اين كه مي‌گويند تاريخ در جغرافيا رخ مي‌دهد، اين دو شاخه‌ي دانش بشري را دوش بدوش يكديگر قرار داده است تا جائيكه بدون درك و آگاهي از يكي درك و فهم ديگري مشكل مي‌نمايد. البته اين غير از ارزش و اهميت جغرافيا (سرزمين‌ها) براي تسخير و تملك است، كه بهانه بسياري از پيش‌آمدهاي تاريخ است.
بي پاسخ ماندن اين پرسش‌ها، ناهنجاري‌هاي فردي و اجتماعي به دنبال دارد و پاسخ به آنها راز ماندگاري ملت‌هاست. بدين معنا كه «ملت» ريشه‌دار است و آشنا به گذشته‌ي نياكان خود و شناخت بار فرهنگي‌اي كه حامل آن است، و ريشه‌دار بودن معادل استواري در برابر بحران‌هاست و سبب ماندگاري.
بختياري‌ها، بعنوان بخشي از «لر»، بگواه ده‌ها نشانه و نماد و نيز با استناد به پژوهش‌هاي پژوهشگران و بركنار از گفته‌ها و نوشته‌هاي كودكانه و گاه ابلهانه‌ي برخي نويسندگان مطالب تاريخي، از اقوام ريشه‌دار ايراني (آريايي) هستند. گويش، باورها و عادت‌ها و رسم‌ها و چهره و رخساره ووو... ايراني بودن آنها را همچون كردها و شبانكارگان و ديگر كوچندگان، شهادت مي‌دهند. اقوام لر با در نظر گرفتن نوشته‌ها، سنگ‌نگاره‌ها- آثار باستاني اسناد محلي (قباله‌ها) و يادمان‌ها و يادها و خاطره‌هاو افسانه‌ها و اساتير و داستان‌ها از پيش از يورش تازيان، در سرزمين بهم پيوسته‌ي كنوني خود- لرستان- خوزستان شمالي- كهگيلويه و بويراحمد- چهارمحال و بختياري- بخش‌هايي از استان‌هاي بوشهر- فارس- اصفهان و مركزي و استان لرستان و استان ايلام، و نيز در جاهاي پراكنده‌ي ديگري كه بعدها توسط حكومت‌ها كوچ داده شده‌اند (از دامنه‌هاي جنوبي البرز در قزوين و ساوجبلاغ تا سواحل هميشه پارسي درياي پارس در بوشهر و از مرزهاي غربي تا گيلان غرب و غرب شيراز و اصفهان و قزوين و جنوب شرق كرمان) زندگي كرده و مي‌كنند. اگر كوچ بزرگ اقوام ايراني را، آخرين كوچ در نخستين سده‌هاي هزاره نخست پيش از ميلاد باور داشته باشيم، «لر» يكي از زير تيره‌هاي قوم پارس مي‌باشد كه بهمراه اقوام و تيره‌هاي ديگري در مجموع «پارس‌ها» را تشكيل مي‌دهند.
ميدانيم كه اقوام ايراني ماد و پارس (بويژه) در كوچ بزرگ خود به سرزميني كه بعدها ايرانش نام نهادند با مردماني بومي با تمدن بسيار پيشرفته- اما پير و كم جان- از جمله ايلامي‌ها برخورد كردند كه احتمالاً بعلت همين ضعف و پيري، بدون درگيري پذيراي آنها (پارس‌ها و مادها) شدند. يادمان‌هاي بسيار، بويژه در شهرستان ايذه و شمال ارگان (در شمال بهبهان) و آثار بسيار در سرزمين گسترده‌ي ياد شده و بويژه كهگيلويه و پژوهش‌هاي تاريخي مورخان، گواه غني بودن آن فرهنگ است. در نتيجه پارس‌ها و مادها- در محدوده اين نوشتار، لرها- علاوه بر فرهنگ پربار خود، عمدتاً بر مدار شبانكارگي و دامداري، از فرهنگ غني ديگري كه عمدتاً استوار بر شهرنشيني بود متأثر گشته، نسبت به اقوام ديگر متشخص‌تر و متمايزتر شده‌اند.
شبانكاره‌اي، كوچندگي و كوه‌نشيني، شكلي از زندگي گروه‌هاي اجتماعي انسانهاست كه بنابر ضرورت در برشي از زمان، در بسياري از جوامع زيستي، رخ داده است. برخي در پي تغيير شرايط زندگي، اين گونه زيستن را تغيير داده و برخي ديگر نيز با توجه به ماندگاري شرايط همچنان كوه‌نشين و شبانكاره مانده‌اند. ايرانيان نيز نمي‌توانند از اين قاعده مستثنا باشند و كوچ آنها در آغاز هزاره نخست پيش از ميلاد خود مويد اين موضوع مي‌باشد. اما بزودي و در برخورد با بوميان و نيز تغييرات بوجود آمده، بسياري از آنها زندگي يكجانشيني (شهرنشيني و روستانشيني) را انتخاب نموده، شهرها و روستاهاي بسيار بوجود آوردند و بنا به ضرورت حكومت‌ها... ولي برخي نيز همچنان، وابسته به دام و دامداري، همان شكل زندگي پيشين را پي گرفتند. نوآمدگان بزودي با بوميان در هم آميختند به احتمال در شهرها بيشتر، و بسياري آداب و عادات آنها را پذيرفتند. به مرور زمان اختلاف شكل زندگي، در همه‌ي جنبه‌هاي زيستي بين دو گروه كوچنده، كوه‌نشين و شبانكاره از يك سو و روستانشينان و شهرنشينان از سوي ديگر، نمود پيدا كرده، برادران و خواهران ديروزي، به، اگر نگوييم دشمنان، مخالفان امروزي بدل شدند.
مطالعه و شناخت تاريخ ايران، نقش بسيار و درگيري‌هاي بي‌وقفه- و گاهي زيانبار- اين دو گروه را نمايان مي‌سازد، تا جائيكه بجز تعداد بسيار اندكي ،حكومت‌ها- پس از حمله تازيان- عمدتاً توسط همين اقوام كوچنده بنياد گذاشته شده است. غزنويان- خوارزمشاهيان- مغولان- تيموريان؟- صفويان- افشاريان- زنديان- قاجاريان، نمونه‌هاي بارز حكومت‌هاي كوچنده مي‌باشند. هر چند از خارج از ايران آمده باشند.
لرهاي: فيلي- لرستاني- بختياري- كهگيلويه و بويراحمدي- ممسني- سرخي و... داراي ريشه و سابقه‌ي ديرينه، استوار و ماندگارند. اين امري بديهي است اگر تصور كنيم تاريخ ايران را، همه‌ي ايراني‌ها ساخته‌اند، حتا اگر به هر دليل در تاريخ نوشتاري- نامي از آنان برده نشده باشد. براين اساس مي‌توان چنين پنداشت كه لرها- و بختياري‌ها- همان تاريخي را پشت سر گذاشته‌اند كه ساير اقوام ايراني. آنها همراه ساير برادران خود از اقوام هند و ايراني، با غيرقابل زيست تشخيص دادن محل زندگي خود، دست به كوچ بزرگي بسوي سرزمين‌هاي ايران و هند زدند- در اين ميان اقوامي كه خود را ايراني مي‌دانستند و بر بنياد نظريه‌هاي باستانشناسان و مورخان شامل سه تيره بزرگ ماد و پارس و پارت بودند- كه قطعاً هر كدام متشكل از طوايف بسيار كه برخي را مورخان يوناني به آنها اشاره كرده‌اند- فلات يا پشته‌ي ايران را برگزيدند. مادها در منطقه‌اي از ري تا كرمانشاه و آذربايجان، پارس‌ها، مناطق جنوبي‌تر را تا كناره‌هاي درياي پارس و پارت‌ها خراسان را براي ادامه‌ي زيست خود انتخاب كرده و باشنده‌ي آن سرزمين‌ها شدند.
با توجه به تراكم سكونت ايلاميان، عمدتاً در دشت‌هاي وسيع خوزستان و بخش‌هاي غربي ميانرودان و كمتر در كوهستان‌ها، اقوام پارس بيشتر مناطق شمالي‌تر، كوهستان‌ها- را براي زندگي انتخاب كردند چرا كه هم براي دام‌هاي آنها مفيدتر بود و هم ايلاميان در كوهستان‌ها كمتر از شهرها بودند- بسياري شهرهاي ايلامي در دشت و تعداد اندكي در كوهستان‌ها استقرار داشته‌اند، و اين مصادف با سده هشتم پيش از ميلاد بود. از آنجا كه هيچ قومي در هيچ برهه‌اي از تاريخ بدون سرپرست و بزرگ نبوده است، ظاهراً سرپرستي اقوام پارس را خاندان هخامنشي، از تيره‌ي پاسارگاديان بر عهده داشتند و تاريخ بعدها نشان داد كه به حق از عهده اين بزرگي بخوبي برآمده‌اند. نخستين آثار معماري و شهرنشيني پارس‌ها در منطقه، در مسجدسليمان امروزي كه نام خود را از همان آثار گرفته، نمودار شده است. جائيكه برخي باستانشناسان (گيرشمن) آنرا، صفه‌ي مسجدسليمان و پيش درآمد صفه‌ي عظيم و ماندگار تخت جمشيد ميدانند. آري، اگر جنگي بود، همه بودند و اگر كار و تلاش، بهنگام صلح و آرامش بود، باز هم همه حاضر بودند. ابتدا مادها و سپس پارس‌ها حكومت را بدست گرفتند. بختياري‌ها*­ نيز در هر دو حكومت اشتراك داشتند، بويژه در حكومت پارس‌ها نقش مهمتري داشته‌اند.
چيش پش هخامنشي، 675-640 پ م، سرزمين تحت حكومت خود را بين دو پسر خود تقسيم كرد: انزان (انشان) يا پارسوماش بعدي به كورشيان و پارس و پارسه‌گرد به داريوشيان.
«اين سرزمين پارسيان، كه من مالك آنم، داراي اسبان نيك و مردان نيك است.»
«خداي بزرگ اهورامزدا، آن را به من داده، من پادشاه اين سرزمينم.»
آري مگر نه اسبان نژاد بختياري، و مردانش روزگاري سرآمد اسبان و جنگجويان پارسي بوده‌اند. بختياري‌ها در كنارساير اقوام پارس و ماد (و حتا ايلام) بعنوان حكومتگران، سده‌ها در شادي و آرامش ناشي از شجاعت‌ها و شهامت‌ها و ايثار آغازين، بزندگي خود ادامه مي‌دهند، برخي شهرنشين، برخي روستانشين و برخي نيز زندگي آزادانه‌ي كوه‌نشيني را ادامه مي‌دهند... اسكندر آن جوانك گجستك، خوشي و آرامش را بهم مي‌زند، فداكاري‌ها و از خودگذشتگي‌ها بجايي نمي‌رسد، چرا كه، ديگر از كورش و داريوش و خشايار... خبري نيست، نازپروردگان دربار و حرمسرا- سالهاست كه شمشيرها و گرزها را آويخته‌اند. مقاومت دليرانه‌ي كوه‌نشينان پارسه و انزان هم نمي‌تواند از سقوط پيشگيري كند و چنين شد كه چند ده سالي، رياست و رهبري بيگانه را پذيرا شدند تا مرداني ديگر از تبار آنها اما از قومي ديگر پارت‌ها، از خراسان، آزادي ايران را وجهه همت قرار دادند، شور و اشتياق آزادي سراسر ميهن مقدس را فرا گرفته بود و از هر گوشه و كنار كشور اهورايي، خيزش براي بيرون راندن بيگانگان آغاز شده، ديري نپاييد كه روزگار خوشي از نو بر كشور سايه انداخت، بختياري‌ها، كه نزديكتر به دشمن بودند و ستم بيگانگان را بيشتر احساس كرده بودند*، شادتر و پرتلاشتر ظاهر شدند و چنين شد كه سده‌ها، آسايش و آرامش بدنبال آمد.
گیرشمن!مي‌گويد: «در حاليكه بسياري شهرهاي ايران و بويژه بزرگان قوم تحت تأثير فرهنگ يوناني به دلخواه يا اجبار قرار مي‌گرفتند، به نظر مي‌رسد كه پارس يكي از آن نواحي بود كه بصورت جزيره‌اي درآمد كه سنن اجدادي در آنجا بهتر محفوظ بماند.»
با استيلاي پارتيان، ايرانيان، هر چند ممكن است در آغاز كشمكش‌هايي ميان اقوام ايراني، بر سر تقسيم قدرت، بوجود آمده باشد اما بزودي زندگي آسوده‌تري را بدون دغدغه‌ي تحمل بار سنگين حكومت خارجي، آغاز كردند.
((داستان اسكندر، هر چند اينك و بر اثر تبليغات بسيار غربيان، واقعي مي‌نمايد، اما اگر تصور شود همه اين بگير و ببندها ظرف مدت حدود ده سال انجام شده باشد، آدمي ديرباور مي‌شود. متأسفانه تاريخ را همان‌ها نوشته‌اند، حفاري‌هاي باستانشناسي را همان‌ها انجام داده‌اند و به اصطلاح خود بريدند و خود دوختند و خود پوشيدند، وگرنه همانگونه كه دروغگويي‌هاي آنان در بزرگنمايي ارتش خشايار و داريوش در حمله به يونان و... توسط غربي‌هاي، كمي منصف‌تر، افشا شده است، كوچكي اين داستان نيز افشا مي‌شد.))
اينكه آثاري از سفال و مجسمه و سكه‌هاي يوناني در شهرهاي بر سر راه معروف به ابريشم يافت شده است، مي‌تواند ناشي از حمل آن‌ها توسط مسافران باشد و يا حتا سازندگان يوناني در آنجا‌ها... مگر نه اينكه هم اكنون قالي كرمان را در مونيخ و فرش كاشان را در هامبورگ مي‌بافند؟ بگذريم. پارت‌ها حدود چهارصد سال حكومت كردند و جاي خود را به ساسانيان، قومي ديگر از پارس‌ها دادند و اينان نيز كم و بيش بهمان اندازه حاكم بودند تا اينكه ضعف و سستي و... غالب شد و تازيان آمدند... و از اين پس اسناد اندكي گوياتر شدند و رساتر. (نويسنده مي‌داند كه بر اثر كمبود مراجع در آغاز و انجام كار به پراكنده‌گويي افتاده است، لذا از اين بابت از خواننده گرامي پوزش مي‌طلبد. اما چون هدف اصلي اين نوشتار روشن ساختن نقش فعال بختياري‌ها در تاريخ است، چاره‌اي جز گردآوري اطلاعات بصورت قطره قطره از درياي كتابهاي تاريخ نبوده است.)
جغرافياي لر و بختياري
* خواننده‌ي گرامي آگاه است كه مراد نويسنده از بختياري‌ها، نياكان مردماني مورد نظر است كه در تاريخ بنام‌هاي «كرد»، «لر»، «لر بختياري» و از حدود سده‌ي دهم هجري، بختياري، معروف بوده‌اند. از آنجا كه جز در يك مورد آنهم تنها در يك مرجع، از كوچ بزرگ و فراگير اين اقوام خبري نيامده است، كه آنهم جاي اما و اگر بسيار دارد،و اینک وبراساس اسناد ومدارک غیرقابل انکار ثابت شده است که این اقوامی که تاریخ گزیده نام میبرد بخشی از لرهایی بودهاند که توسط صلاح الدین ایوبی کرد ایرانی تبار،کوچانده شده اند. مي‌توان با اطمينان گفت و پذيرفت كه بختياري‌هاي امروزي بازماندگان همان مردمي هستند- اقوام پارس ايراني- كه در حدود 800 سال پيش از ميلاد به اين منطقه آمده و با مردم بومي آن- ايلامي‌ها- به مرور يكي شده‌اند.
* سلوكيه عمدتاً بر غرب ايران، بغداد و سوريه حكومت مي‌راندند.

گزیده ی تاریخ بختیاری


سخني با خوانندگان گرامي
تاريخ، در گذشته، وقايع نگاري بوده است و بديهي است كه مورخان، به سراغ رخدادهاي بااهميت‌تر، بزعم خود ،مي‌رفتند و چه رخدادهايي مناسب‌تر از جنگ‌ها و گريزها و آمدوشد شاهان و اميران و در اين ميان، آنچه يا بطوركلي فراموش شده است و يا جز به اجبار از آن سخن به ميان نيامده است همانا مردماني هستند كه آن رخدادها را پديد و اين شاهان و اميران را پيروز و يا گريزان از ميدان مي‌نموده‌اند. آري، بندرت در تاريخ نامي از مردم عادي برده مي‌شود مگر آنكه همانند احمد لر، شاهرخي را كارد بزند تا نامش نه به عنوان قهرمان داستان كه تنها به نشان ديوانه‌اي مفلوك كه شاهي را جسارت كرده و كارد زده بماند.
اين چنين است كه سده‌ها از پي هم مي‌گذرند و از هزاران هزار مردماني كه زنجيره‌ي شاهان و اميران را برپا نگهداشته‌اند و يا بركنار كرده‌اند، خبري نيست، اما آن امير و شاه كه معمولاً از آن مردمان هم نيست يا كمتر از آن قوم و طايفه است، كتاب‌ها و تاريخ‌ها و ديوان‌هاست كه به نامش نگاشته شده است.
آنچه بدنبال مي‌آيد و اينجانب (نويسنده) گزيده تاريخ بختياري، نامزد نموده است اداي ديني است به همان مردم، مردمي كه نقش نخست را در تاريخسازي دارند اما، تاريخ و بويژه مورخ آنان را فراموش کرده است. با اين گفته كه، نگارنده نه مورخ است و نه حتا نويسنده اما در پي وقايع اخير- بويژه سخنان يكي از بزرگان سياست، مبني بر اينكه بختياري‌ها هم خود تاريخ خود را بنويسند، به اصطلاح لر به غيرت! شده و براي اينكه آنان كه هم مورخ‌اند و هم نويسنده و هم لر تبار، دست به نگارش برند، جسارت ورزيده دست به قلم برده است، تا به گزيده‌اي از وقايعي بپردازد كه مردماني را كه امروزه به آنان بختياري گفته مي‌شود و در گذشته «لر» و «كرد» و «فارس» و... در وقوع آن نقش اصلي داشته‌اند هر چند همه چيز بنام سركرده و امير و شاه و اتابك، رقم خورده باشد.شاید داستان مشروطه ونقش بنیادین بختیاری ها وبویژه رهبر فرهیخته ی آنان ،سردار اسعد ،روشن ترین ونزدیکترین پیشامدی باشد که تاریخ نگاران به آن بهایی نه به اندازه ی بزرگی کارشان ،داده اند........واین البته آغاز راهی است که دیگرانی از تبار لر وآشنا به سرزمین ومردم لر،وآگاه به تاریخ ایران ،خواهند پیمود.....و اميد كه از نقد و بررسي، بويژه توسط هم تباران، بي‌بهره نماند و ديگراني را براي دست به قلم بردن غلغلك نمايد.
آخرين نكته اينكه نويسنده با همه‌ي كوچكي دست به كاري بزرگ زده است توام با جسارت و آن، استفاده از حروف فارسي در نوشتن نام‌هاي غيرعربي است چرا كه، اعتقاد دارد يكي از راه‌ها و اسباب و علت‌هايي كه ما ايرانيان دچار ناهنجاريِ توجيه‌گري و باري به هرجهت شده‌ايم ،همين نادرستي‌هاي وارد شده به زبان (گفتاري و نوشتاري)ما و بعد هم توجيه آنهاست. نمونه را، سد (100) مي‌باشد كه صد نوشته مي‌شود با اين توجيه نارسا و نادرست كه با سد بمعناي آب بند اشتباه نشود (لغت‌نامه علامه دهخدا) و البته در جايي نيامده است كه با شير= نوشيدني، شير= سلطان جنگل و شير= ابزار آبرساني و... چه بايدكرد. تأسف انگيز اينجاست كه اين كار توسط اساتيد و دانشمندان صورت گرفته و ادامه پيدا كرده است و متأسفانه فرهنگستان‌ها هم گويي، اين توجيهات و اغلاط مصطلح را با تمام وجود پذيرفته و به آن عمل مي‌كنند هنوز استخر را اصطخر وتوس را طوس و...می نویسند وعادت را بهانه قرار میدهند.
و لذا از اين بابت اگر خواننده ای دچار دردسر بشود، ازاو پوزش مي‌ خواهد بويژه از بزرگان زبان و ادب پارسي.

Tuesday, June 3, 2008

شیفتگی بیجا-همگرایی بجا


بختیاری به اندازه ی نیاز بزرگ است ودارای بزرگی!بزرگمرد دارد وشیرزن در گستره های ادب وفرهنگ وسیاست ودلاوری و...چه در بلندای ملی وچه در اندازه های قومی،پس نیازی به بزرگنمایی نداردوتنها باید گمانه زد وانچه وانکه را در ژرفای نا پیدایی وگم گشتگی مانده است را اشکار کنیم.
این اشاره بدان جهت بود که گاه گاه در برخی تارنماهای همتباران نوعی شیفتگی ودر نتیجه بزرگنمایی دیده میشود که خوشایند ما نیست.اگر تاریخ را بکاویم-بویژه تاریخ پس از فروپاشی ساسانیان را-خواهیم دید که از همان آغاز حضور داشته ایم والبته حضوری شایسته وبایسته ی قومی که وابسته ی قومی به مراتب بلند مرتبه تر بوده که دست تاریخ پس از هزارسال سالاری وسروری ،به سبب غفلت خود ازیکسو وبیداری وهشیاری دیگری،از سوی دیگر،به حاشیه رانده شده بود. در گستره ی جنگاوری ودلاوری-در پهنه ی سیاست ودولت مداری-در آبادانی ومردم داری-در ادب وادب پروری-ودر میهن مداری وهم میهن یاری و...به طور کلی در همه ی زمینه های زندگی میهنی –خوب وبد،غم وشادی –بوده ایم واز این رو شرمنده ی میهن وهم میهن-خدا را سپاس-نیستیم....اما در اندیشه ی نگارنده برای خود کمکار بوده ایم واز اینرو به خود بدهکاریم.
من –ممکن است برخی همتباران را خوشایند نباشد-می پندارم که تا خود را بدرستی نشناسیم واز جایگاه وپایگاه خود در میانه ی ملت بزرگ وفداکار خود آگاه نباشیم،هم نمی توانیم متناسب با ان،خواسته هایمان را تنظیم کنیم وبخواهیم وهم امکان به بیراهه رفتن وبردن را برای خود ودیگران فراهم نموده ایم. -------------------------- ( همه چیز در خدمت همگرایی)!
ممکن است برخی نیز از جداسازی بختیاری از (لر) نگران بشوند که همینجا عرض میکنم که بنده بختیاری را لر ولر را نیز از زیر تیره های پارسیان وآنها را به همراه ماد ها وپهلوی ها یا پارت ها ،که ساقه های تنومند یکدرختند،در ترکیب واختلاط و...مجموعه اقوامی که زیر نام ایلامی یادر گستره ی دولت ایلامی میشناسیم، وامروزه نام فرخنده وزیبای ایرانی را برخود نهاده اند میدانم وتا روزیکه چیزی جز این،که مورد پذیرش خرد وخردمندان باشد،جایگزین نشده باشد وشواهد خردپسندانه ای که امروز مورد قبول اندیشمندان بی سو نظر است با دلایل خرد پسندانه تری جایگزین نشود ،بر این باور میمانم.چراکه همه ی هماهنگی ها وهمراهی ها وهمداشته ها و...راکه برای یکی بودن مورد نیاز است ،در مردمان باشندهگان جنوب شاهراه تیسفون به ری وخراسان-به جز گستره ی محدودی در جنوب خاوری میهن- می بینم .واین در حالیست که مردم خراسان را هم ودیگر بلاد!را نیز برادران ونه حتا عمو زادگان –آنها میدانم وهر فاصله اندازی را که بر بنیاد گویش این وآن –من ومو یا آب واو ویا دختر ودو درو...بخواهد ما را از هم دور نشان دهد را ،اگر نه ؟؟؟که بیگانه وبیگانه اندیش میدانم.تلاش نگارنده در جهت دوری از بکار بردن وازه ی بد!آگاهانه است. وسرانجام این سخن آنکه ایا ما که بسیاری از ایسم ها ولژی ها و تعبیر ها وتفسیر های اجتماعی وسیاسی و...را از غربی ها گرفته ایم،به تلاشهای چند ده ساله ی آنها در جهت همگرایی میان قاره ای وبلکه فرا قاره ای ودست آوردهای درخشان آنها،اندیشیده ایم؟

Monday, June 2, 2008

سرزمین ناشناخته


بختیاری یا سرزمین بختیاری که در میاته ی سرزمین لرستان بزرگ قراردارد ،سرزمینی کمتر شناخته شده است.خوشبختانه پایبندی بختیاری ها به فرهنگ وسرزمین خود که ناشی از ریشه ی چند هزارساله ی انهاست،از یکسو ودسترسی به اینترنت از دیگرسو این امیدرا در دلها کاشته است که کمکاری پژوهشگران در گذشته با سرعت جبران گردد.برای دسترسی سریع تر به این خواسته ونیاز باید در میان همتباران هماهنگی وهمراهی بوجود آورد تا از هرز رفتن وقت ونیرو همچنین دو وچندباره کاری پرهیز کرد. برگزیدن فهرستی از کارهایی که همتباران باید بکنند به همراه سر فصل هایی که بتواند راهنمای علاقمندان باشد،راه رسیدن به هدف را نزدیکتر میکند...امید دارم بزودی این فهرست را بنگارم تا اغازی برای همراهی دوستان باشد.

یاد ها ویادمان ها


امید دارم اگر بتوانم،در این تارنما به فرهنگ بپردازم.البته با یاری شما!