Tuesday, March 29, 2011

بدین بایستگی جشنی!

نوروز از بی نظیر ترین پدیده های دست ساز-اندیشه ساز-انسان ایرانی است .برای این مدعا تنها به این نکته بسنده می کنم که ،آیا جشنی را سراغ دارید که به همه تعلق داشته باشد ؟بی توجه به رنگ وجنس وبزرگی وکوچکی و...همچون آفتاب عالمتاب شادی می تاباند وهمه را شاد می سازد. نوروز بر همگان فرخنده باد.

Sunday, June 6, 2010

وارسی کتابهای قوم نگاران بختیاری-6

کتاب سازی ،در سال های پس از انقلاب بویزه در بیست سال گذشته انری رایج گشته است.حوزه ی تاریخ اقوام وشهر نگاری ها،رونق بیشتری دارد.بررسی همه ی این کتاب ها وقت وانرژی بسیار می خواهد.در صورتی که می شد ،نویسندگان محترم این گونه کتاب ها،آگاهی ودانش خودرا در چند صفحه ودر یک مقاله ی خوب ومناسب ارائه دهند،گاه حجم کتاب ها به سد ها صفحه می رسد.هرچند ارائه ی رقم وعدد درست امری ناممکن والبته نادرست می نماید،اما گاه تا نود درسد این کتاب ها گردآوری اطلاعات ونوشته های کتاب های دیگران –پیشین –است.
جای تاسف است ،در حالیکه نمونه های بسیار موفقی از اینگونه کتابها ،تکنگاری ها وشهرنامه ها،از گذشته های دور والبته نزدیک،در اختیار هست،اما کتابسازان حتا از نونه برداری ونمونه نگاری وگرفتن رهنمود از آنها عاجز بوده اند.کتاب هایی چون تاریخ قم ،تاریخ بخارا ونیشابور وفارسنامه و....نمونه هایی از این نوع تاریخ نگاری می باشند که دردسترس همگان قرار دارند.
علاوه بر مطالب گفته شده ،اینگونه کتاب ها بطور معمول از ویرایش درستی نیز-چه زبانی وچه محتوایی –برخوردار نیستندونادرستی های چاپی نبز از دیگر ویژگی های آنهاست.
کتابسازان گاه افراد عادی هستند که کاری تفننی را ارائه می دهند وهرچند ادعاهایی نیز دارند اما سبک نوشتاری وطرز بیان موضوعات ،نشان از صرف گفتن مطالبی دارد که از اینجا وانجا خوانده ودر یادشان مانده است.البته گاه اگاهی هایی از شهر وروستا وسرزمین خود به انها افزوده اند که تنها بخش اندک مفید کتاب می باشد.اما فاجعه انجاست که نویسنده متخصص است ونمونه را در امر زبان وتاریخ و..مدرک دانشگاهی دارد وعنوان استاد دانشگاه را نیز یدک می کشد.اینجا دیگر هیچ چیز قابل بخشش نیست چرا که خواننده به امید خواندن کتابی که نویسنده ای دانشگاهی آنرا نوشته است،بنوعی فریب می خورد.حتا کتاب هایی که نام پایان نامه برپیشانی دارند نیز از این نابسامانی ها دور نیستند.مقایسه ی این پایان نامه ها با مشابه خود در دهه های سی وچهل وپنجاه..از سقوط عجیب سطح سواد ودانش در دانشگاه ها حکایت دارد .
این کتاب ها که اغلب نامشان بسیار فراتر از محتوایشان رفته است ونشان از نوعی بازارگرمی دارد،تنها چرخ چاپخانه ها را بگردش در می اورند وگرنه افزون بر اینکه سودی به حال خواننده ندارند گاه موجب بداموزی نیز می شوند.بدآموزی های چندسویه ی این کتاب هافراتر از نقد ژورنالیستی است که بطورمعمول از ژرفای کمتری برخوردار است،لذا در اینجا تنها به برخی نادرستی ها و...اشاره می شود ،تا خواننده ی علاقمند والبته تازه کار با اندک آگاهی ای به سروقت انها-کتابها-برود.
با آوردن مطلب زیر که مصداق خوبی برای این گونه نویسندگان وکتاب هایشان هست،از سعدی شیراز،به سراغ نمونه های در دسترس اینگونه ها می رویم....اما داستان سعدی را یاد وحافظه می اوریم واگر اندک تفاوتی در نوشته ی سعدی با آن وجود دارد-البته بدون خدشه وارد کردن به محتوا-از سعدی وخوانندگان پوذش می طلبم.
ناخوش آوازی به بانگ بلند قرآن همی خواند.....صاحب ذوقی بشنید واز او پرسید که قرآن از بهر په می خوانی ؟....گفت از بهر خدا مخوان!....گر تو قرآن بدین نمط خوانی ...ببری آبروی مسلمانی.
همانگونه که تاریخ گزیده را می توان سراغاز لرشناسی در سده های میانه ی هجری-سده ی هفتم- دانست،کتاب دکتر امانالهی را باید آغاز لرشناسی در سده ی چهارده به حساب اورد.به تقریب همه ی نویسندگانی که پس از انتشار کتاب قوم لر،نویسندگان ایرانی،اقدام به نوشتن درباره ی لر وبختیاری کرده اند این کتاب منبع اصلی انها دست کم در انجا که از پیشینه وتاریخ قوم می گویند،بوده است.اشاره شد که منبع های دکتر امان الهی انچنان که در نمایه ی کتاب امده است افزون بر کتاب های تاریخی وجغرافیایی سده های سه ببعد نویسندگان ایرانی واسلامی ،بیشتر آثار پژوهندگان خارجی که تا زمان تالیف کتاب وی ،نشر یافته بود، بوده است.بنابراین هر نویسنده ای که پس از امان الهی دست به نوشتن تاریخ لر وبختیاری برده ،در صورتی که از منابع نو وتازه یاب تری بهره نبرده باشد،سخن تازه ای نگفته است.این گفته بدین معنا نیست که نوشته های بعدی در موضوعات دیگر نیز حرفی برای گفتن نداشته باشند.
کتاب پژوهشی درباره ی ایل بختیاری ،اثر دکتر بهرام امیراحمدیان-که یکبار نیز با نام ایل بختیاری توسط ناشر دیگری نشر یافته است-از پژوهش های باارزشیست که در دهه ی هفتاد انجام شده است ،این نویسنده به تقریب با بهره بردن از اکثر منابع ایرانی وخارجی ،تاریخ سرزمین بختیاری وهمسایگان لر انرا در ده صفحه آورده است.این تاریخ از هفت هزار سال پیش از میلاد تا دوره ی قاجار را در بر می گیرد.با این حال چیزی به نوشته ی امان الهی اضافه نمی کند.کتاب در بخش های دیگر خود دارای اگاهی های بسیار است که در جای خود به ان اشاره می شود.
تاریخ ایذه وقوم بختیاری ،اثر دکتر منصور امانی،دوکتاب در یک جلد است که می شود انرا جنگ همه ی نوشته های پیشینیان در باره ی ایذه وبختیاری ولر دانست ودرواقع کار نویسنده را در بررسی های بعدی ساده کرده است.این نوشته نیز بر اگاهی خواننده نسبت به تاریخ وتبار بختیاری ،چیزی نمی افزاید هرچند کار جمع اوری این همه اطلاعات از نویسنده های پیشین ،خود ارزشمند می باشد.به این کتاب نیز بر خواهیم گشت
بنوار من ایل من یا تاریخ هزارساله ی ایل بختیاری،کتابیست که اقای علی بهرامی استرکی بختیاری نوشته است.نویسنده ی محترم در این نوشته ظاهراهدفش بیشتر شناساندن طایفه ی خود بوده است تا تاریخ هزارساله ی بختیاری.نکته ی برجسته ی این کتاب ادعای عجیب نویسنده مبنی بر پیوند استرکی واشتروک ناهونته ی ایلامیست –البته به نقل از عبدالعلی خسروی-والبته ادامه ی ادعا توسط نویسنده با استفاده از تاریخ ماد واینکه استروکاتیان ازقبیله ها ی مادی همان استرکی های امروزیند و...موگویی ها همان مغ ها هستند وارزانی وند های شهنی هم اریزانتیانند و...که باید بخوانید و..درپایان هم البوم خانوادگی ....به استرکی ها اگر عمری بود در تاریخ پس از اتابکان بختیاری اشاره خواهد شد.دو نادرستی دیگر کتاب ،یکی تاریخ تالیف تاریخ گزیده است که بجای 730 -751 آمده ودگری منتخب التواریخ معینی است که نظیری اورده است.
رام اور مزد دیار آزادگان اثر جناب فرج الله عباسیان-فرید رام هرمزی- در صفحه ی 68 کتاب آمده است که :(حمزه ی اصفهانی از قول فرهنگ برهان قاطع نوشته ی محمد حسین بن خلف تبریزی می نویسد......)ایا همین یک جمله کافی نیست تا کتاب را نخوانده بکناری نهیم وبر نویسنده وخواننده وناشر و... کنیم؟! اخر نه حمزه ی اصفهانی در سده ی سه وچهار زیسته ودر گذشته است ومولف برهان در سده ی یازده...بگذریم.کتاب البته در بخش هایی که به رامهرمز پرداخته است ،خواندنی می شود.

وارسی کتابهای قوم نگاران بختیاری-5

پنج قرن سکوت تاریخ بختیاری در کتاب قوم لر
دکتر امان الهی از کوهنشینان بختیاری و لرستان به ویژه از بزرگی همچون هزاراسب پور بنکیر که سالها حکومت منطقه لربزرگ را (پیش از اتابکان) بعهده داشته، یادی نمیکند.
کارگاه نقد کتاب ایبنا نیوز / فریبرز برج سفیدی



تغییر پی در پی و ماهانه ی شاهان دست نشانده در پایتخت، هرج و مرج را در قلمرو امپراتوری ساسانی گسترده بود. با این حال، مردم کوهنشین در سرزمین بختیاری و دیگر مناطق لرنشین، زندگی روزمره ی خود را می گذراندند. اما در همین زمان، مرکز منطقه لرنشین و بزرگان آن، بویژه فرماندار تیرویه، نگران اوضاع پایتخت بودند. تیرویه، خالوزاده ی خسرو پرویز پادشاه ایران بود. او که در روزگار کودکی و نوجوانی خود، شکوه شاهنشاهی را دیده بود، نگران بود. با روی کار آمدن یزدگرد، بخشی از نگرانی تیرویه که مربوط به هرج و مرج پایتخت بود، اندکی فروکش کرد.

تیرویه و بزرگان منطقه لرنشین، اخبار یورش های گاه و بیگاه تازیان به پیرامون پایتخت را دریافت می کردند و با بزرگان منطقه به بررسی این اخبار می پرداختند. در این مقطع زمانی و در ادامه این یورشها بود که شاهنشاه یزدگرد در دستوری خطاب به تیرویه از وی خواست با نیروهای کوهنشینان در جبهه پایتخت – تیسفون - حاضر شوند و برای مقابله و تنبیه تازیان وارد کارزار شوند.

تیرویه پیک های خود را برای گردآوری نیرو به میان کوهنشینان روانه کرد. او همزمان، سرداران و سربازان شهری خود را – در ایذه و دیگر شهرهای منطقه - به گردآوری و تدارک نیازهای نیروها فرمان داد. شاید او در لحظه ای که این فرمانها را صادر می کرد، به یاد می آورد که امور حکومتی این تازیان برای سده ها در پایتخت ایران رقم می خورد و حاکمان آنها هر ساله به خدمت شاهنشاه ایرانزمین به تیسفون می آمدند. او با خود می اندیشید: بطور قطع، انگیزه یا نیروی دیگری تازیان را به این یورش واداشته است. آیا همین که ضعف و سستی حکومت ایران را مشاهده کردند، تصمیم به یورش گرفتند؟ بدون وجود یک نیرو یا انگیزه خاص، این یورش ها در نگاه نخست ابلهانه می نمایند. آیا در پشت این یورش ها رومیان ایستاده اند ؟ آیا...؟


*****

در رو در رویی با نیروهای حمله کننده، به جز دو سه مورد، انسجامی در دفاع از پایتخت وجود نداشت. این شهرها و استانها بودند که به طور جداگانه به دفاع برمی خاستند. شاید یکی از عوامل شکستهای پی در پی ایرانیان و سقوط شهرهایشان نیز همین بوده است.

تیرویه برای بار دوم، در سال 17 هـ.ق، با تازیان رو در رو شد. نبرد او در پیرامون ایذه، شهر باستانی و مرکز حکومت منطقه لرنشین، رخ داد. در پایان این نبرد، تیرویه آشتی و دوری از جنگ و خونریزی را می پذیرد.

نعمان پور مقرن (نعمان ابن مقرن)، سردار عرب، به دنبال جنگ و گریز های فیروزان حاکم خوزستان و سرزمین های لرنشین، (که خود نیز از مردمان مهرگان کده بود و بزرگ یکی از هفت خاندان معروف ایرانی به شمار می رفت و در این زمان به شوشتر عقب نشسته بود تا در آنجا با تازیان به جنگ بپردازد) رامهرمز را فتح کرده، به سوی ایذه می رود. "تیرویه با نعمان درباره ی ایذه صلح کرد که نعمان پذیرفت و وی را گذاشت و سوی رامهرمز بازگشت..."(تاریخ تبری، 1896) سپس "همه ی سپاه عرب در برابر شوشتر فرود آمدند." و "هرمزان و سپاه وی، مردم فارس و جبال و اهواز، درخندق ها بودند. (تاریخ تبری، همان).

میدانیم که تبری و دیگر تاریخ نگاران نخستین، همچون مسعودی و مشکویه و دیگران، مردم کوهنشین را کورد = کرد می نامیدند. با توجه به این تذکر که مورد پذیرش همه ی بزرگان تاریخ ما می باشد، جوینده ی تاریخ بختیاری، خواهد دید که مردمی که امروز بختیاری و پیشتر بخشی از لر بزرگ و پیش از آن، کرد (در برابر شهری و روستایی) نامبردار بوده و می باشند، همواره در تاریخ حضور موثر داشته و هرچند ذکر نام و عملکرد دقیق آنها به سختی در منابع تاریخ نویسی رسمی یافت می شود اما با ریزبینی می توان رد آنها را تا امروز دنبال نمود.

اینک ببینیم از مجموعه کتابهایی که درباره ی تاریخ بختیاری و لر، مستقیم و یا غیرمستقیم، ذکری به میان آورده و مطلب نوشته اند، این تاریخ و یا اشاره ی تاریخی را از کی و چگونه مورد بررسی و یا پژوهش و یا - دستکم – مورد اشاره قرار داده اند.

نظر به اهمیت کتاب «قوم لر؛ پژوهشی درباره ی پیوستگی قومی و پراکندگی جغرافیایی لرها در ایران»، تالیف دکتر سکندر امان الهی بهاروند (نشر آگاه، 1370)، بررسی خود را از این کتاب آغاز می کنیم. با تاکید بر این امر که: نگارنده همچنان کتاب «قوم لر» را کامل ترین و با ارزش ترین نوشته ای می داند که در این باره به رشته ی تحریر درآمده است.

"لرها یکی از بزرگترین گروه های قومی ایران هستند که نزدیک به سه هزار سال پیش، همانند دیگر آریاییان از آسیای میانه به ایران آمدند". و سپس در آغاز فصل اول کتاب - منشا واژه ی لر - گفته شده: "بررسی های زبانشناسی نشان دهنده ی پیوستگی قومی لرها با دیگر اقوام ایرانی و بویژه شعبه ی پارسی است". با آن جمله که در مقدمه ی کتاب آمده و جمله ی بعدی که در آغاز فصل اول آمده است، نویسنده بدرستی و با بهره بردن از دستاوردهای دانشمندان با تخصص های گوناگون، تکلیف خود و مخاطب را با گذشته ی باستانی قوم لر روشن نموده است.

اما دکتر امان الهی از تاریخ 500 سال نخست هجری، تنها با یک اشاره ی مختصر به خاندان حسنویه کردی پرداخته است. (توضیح ضروری اینکه: نگارنده با توجه به سرزمین های تحت حاکمیت آنها، شک دارد که کرد به معنای امروزین آن بوده باشند و به احتمال قوی آنها را لر میداند. هرچند ممکن است نسبتی نیز بین آنها و قوم کرد در میان بوده باشد).

اشارت مختصر دکتر امان الهی به خاندان حسنویه از «تاریخ کامل» اثر پور اثیر (ابن اثیر) بهره برده است. دکتر امان الهی از آنهمه اشاره های ریز و درشت به مردم ایذه و کردان (کوهنشینان) کوهستانهای بختیاری و لرستان و.. به ویژه از بزرگی همچون هزاراسب پور بنکیر که سالها حکومت منطقه ی لربزرگ را (پیش از اتابکان) به عهده داشته است، نامی به میان نمی آورد. حال آنکه می توان "هزاراسب پور بنکیر" را پس از خلیفه و طغرل سلجوقی، قدرتمندترین حاکم و فرمانده ی عصر دانست تا جایی که داماد سلطان و مورد اطمینان دائمی او بوده است و دستکم خود و پدرانش نزدیک به هفتاد سال حاکم بی رقیب خوزستان به محوریت ایذه بوده اند. (نگارنده ی این سطور با جمع آوری اطلاعات و داده های تاریخی در مورد نیاکان بختیاری ها که در اغلب موارد با دیگر اقوام لر بزرگ و گاه لر کوچک مشترک است، در حدود 3 الی 4 سال پیش و تا آنجا که منابع در اختیار اجازه می داد، تاریخ 500 ساله ی بختیاری را به صورت گزیده نوشته و دوستداران و علاقمندان می توانند در وبلاگ شخصی نگارنده آنها را بخوانند و مورد ارزیابی قرار دهند).

باری، استاد امان الهی درباره ی منشا واژه ی لر و اصل و نسب لرها از منابع سده های 4 به بعد و البته پژوهش های غربی ها در سده های 19 و 20 میلادی بهره برده است که محتوای آنها در این باره اغلب یا مطالب بی ارزش هستند (نظیر کتاب هایی که لر را از نسل دیوان و کنیزان سلیمان و...می داند) و یا موجب پیدایی فرض و گمانهای بی پاسخ می شوند. در حالی که نویسنده کتاب «قوم لر»، خود، در همان دو جمله ی اشاره شده، حق مطلب را آنچنان که یافته های تاریخی به دست می دهد و خرد می پذیرد، ادا کرده است.

کتاب «قوم لر»، بعدها منبع بسیاری از نویسندگان برای تألیف کتابهای دیگر شد. نویسندگان زیادی از این کتاب تأثیر پذیرفتند؛ خواه آنان که به این کتاب ارجاع دادند یا کسانی که بدون اشاره محتوای آن را بکار بستند. در ادامه، به آنها خواهیم پرداخت.
نظرات كاربران:
▪ بخش ابتدای متن با بخش دوم همخوانی ندارد. بخش اول حالت نمایشنامه دارد و بخش دوم مقاله است. این هم نقد ما بر کارگاه نقد ایبنا نیوز!! البته با عرض تشکر از زحماتی که می کشید. به هرحال از قدیم گدنه که حساو حساوه، کاکا برادر !!▪ در جهات مختلفی با جناب برج سفیدی موافقم، از جمله اینکه «قوم لر» کاملترین کاری است که در حوزه مردم لر صورت گرفته است اما باید به یک نکته توجه کنیم و ان این است که «قوم لر» تاریخ نیست، بلکه یک کتاب مردم شناسی است.▪ بنده هم با شما موافقم. دو کتاب آقای امان الهی اگر ایشان فرصت کنند و ویراست تازه ای از این دو بدست بدهد کار را تا اینجا تمام کرده است.برج سفیدی▪ متاسفانه سالهاست پرفسور امان الهی کار جدیدی ارائه نکرده اند حیف است چونکه ایشان تنها چهره ی آکادمیک لرشناسی هستند. دکترای ایشان انسان شناسی از امریکاست! ایکاش همچون سابق پرکار میشدند.▪ در یکی از بخش های پیشین، خواننده ی محترمی ایل مافی را که شادروان شهبازی از بازماندگان یکی از طایفه های پارسی دانسته بود، کرد تصور نموده و برای اثبات نظر خود بهره برد. به آن دوست گرامی و دیگر عزیزان میگویم که، بر بنیاد مقدمه ای که سرکار خانم معصومه نظام مافی بر خاطرات حسین قلی خان نظام السلطنه ی مافی نوشته اند، طایفه ی مافی را از ایلات لر مشهور به بایروند می داند. و در پانویس آورده است که در برخی متون به ناصواب این طایفه را در شمار طوایف کرد رقم زده اند. دوستانی که علاقمند به دانستن بیشتر درباره ی مافی های پارسی لر، هستند به این نوشته در کتاب خاطرات نظام السلطنه مافی چاپ نشر تاریخ ایران، مراجعه نمایند. فریبرز برج سفیدی
ديدگاهها:

وارسی کتابهای قوم نگاران بختیاری-4

..
فارغ از هرج ومرج ناشی از تغییر ماهانه ی شاهان دست نشانده ،در پایتخت مردم کوه نشین در سرزمین بختیاری ودیگر مناطق لر نشین ،زندگی روزمره ی خودرا می گذراندند. در مرکز منطقه اما،بزرگان وبویژه فرماندار تیرویه،حال وروز دیگر داشتند.
تیرویه،خالوزاده ی پادشاه افسانه ای ایران،خسرو پرویز ،که شکوه شاهنشاهی را در روزگار کودکی ونوجوانی دیده بود،ونگرانی اش از هرج ومرج پایتخت با امدن یزدگرد ،اندکی فروکش کرده بود،اخبار یورش های گاه وبیگاه تازیان رابه پیرامون پایتخت با بزرگان ونزدیکان خود در گفتگو وبررسی داشت که پیک دربار وارد شد ودستور شاهنشاه یزدگرد را مبنی بر حضور خود ونیروهای کوهنشینان در پایتخت ،برای مقابله وتبیه تازیان تقدیم وی نمود. تیرویه در حالیکه پیک های خودرا برای گرداوری نیرو به میان کوه نشینان روانه می کرد وسرداران وسربازان شهری را-ایذه ودیگر شهرهای منطقه-به گرداوری وتدارک نیازهای نیروها فرمان می داد،بیاد اورد که این تازیان که سده ها امورحکومت هایشان در پایتخت ایران انجام می گرفت وحاکمان انها هر ساله به خدمت شاهنشاه ایرانزمین به تیسفون می امدند،بطور قطع باید علاوه بر ضعف وسستی حکومت ایران از نیروی ویژه ای برای این یورش ها که در نگاه نخست ابلهانه می نمود،بهره می برند.آیا در پشت این یورش ها رومیان ایستاده اند ؟ آیا...؟
---------در رودررویی با نیروهای حمله کننده ،به جز دوسه مورد ،این شهرها واستانها بودند که به دفاع بر می خاستند.شاید یکی دیگر از عوامل شکستهای پی در پی ایرانیان وسقوط شهرهایشان نیزهمین بوده است.باری تیرویه برای بار دوم ،در سال 17 هق،با تازیان رودررو می شود اما این بار در پیرامون ایذه ،شهر باستانی ومرکز حکومت منطقه،.تیرویه آشتی ودوری از جنگ وخونریزی را می پذیرد.
نعمان پور مقرن ،سردار عرب ،بدنبال جنگ وگریز های فیروزان حاکم خوزستان وسرزمین های لر نشین ،(که خود نیز از مردمان مهرگان کده؟ بود وبزرگ یکی از هفت خاندان معروف ایرانی ودر این زمان به شوشتر عقب نشسته بود تا در آنجا با تازیان به جنگ بپردازد.)،ودر پی فتح رامهرمز،به سوی ایذه می رود،"تیرویه باوی درباره ی ایذه صلح کرد که نعمان پذیرفت ووی را گذاشت وسوی رامهرمز بازگشت..."-تبری 1896-همه ی سپاه عرب در برابر شوشتر فرود امدند."هرمزان وسپاه وی ،مردم فارس وجبال واهواز ،درخندق هابودند.:-تبری همان-
میدانیم که تبری ودیگر تاریخ نگاران نخستین همچون مسعودی ومشکویه ودیگران ،مردم کوه نشین را کورد=کرد -می نامیدند.با توجه به این تذکر که مورد پذیرش همه ی بزرگان تاریخ ما می باشد،جوینده ی تاریخ بختیاری ،خواهد دید که مردمی که امروز بختیاری وپیشتر بخشی از لر بزرگ وپیش از آن،کرد (دربرابر شهری وروستایی) نامبردار بوده ومی باشند همواره در تاریخ حضور داشته وهرچند به سختی اما با ریز بینی می توان رد انهارا تا امروز دنبال نمود.اینک ببینیم از مجموعه کتابهایی که درباره ی تاریخ بختیاری ولر،مستقیم ویا غیر مستقیم مطلب دارند ،این تاریخ ویا اشاره ی تاریخی را از کی وچگونه مورد بررسی ویا پژوهش ویا دستکم ،اشاره قرارداده اند.
نظر به اهمیت کتاب قوم لر،پژوهشی درباره ی پیوستگی قومی وپراکندگی جغرافیایی لرها در ایران،تالیف دکتر اسکندرامان الهی بهاروند-نشر آگاه1370 بررسی خود را ازاین کتاب که نگارنده همچنان انرا کامل ترین وبا ارزش ترین نوشته ای می داند که دراین باره به رشته ی تحریر درآمده است،آغاز می کند.
لرها یکی از بزرگترین گروه های قومی ایران هستند که نزدیک به سه هزارسال پیش همانند دیگر آریاییان از اسیای میانه به ایران آمدند.با این جمله که در مقدمه ی کتاب آمده است وجمله ی بعدی که در آغاز فصل اول کتاب-منشا واژه ی لر-گفته شده:بررسی های زبانشناسی نشان دهنده ی پیوستگی قومی لر ها با دیگر اقوام ایرانی وبویزه شعبه ی پارسی است.نویسنده بدرستی وبا بهره بردن از دستاورد های دانشمندان با تخصص های گوناگون،تکلیف خود وخواننده را با گذشته ی باستانی قوم لر روشن نموده است.اما دکتر امان الهی از تاریخ 500سال نخست هجری تنها به اشاره ی مختصری به خاندان حسنویه کردی–که نگارنده با توجه به سرزمین های تحت حاکمیت انها شک دارد که کرد به معنای امروزین آن بوده باشند وبه احتمال قوی آنها را لر میداند هرچند نسبتی با کردان هم ،ممکن است درمیان بوده باشد.- از تاریخ کامل اثر پور اثیر،پرداخته است واز انهمه اشاره های ریز ودرشت به مردم ایذه وکردان کوهستانهای بختیاری ولرستان و..بویژه از بزرگی همچون هزاراسب پور بنکیر پور...که سالها حکومت منطقه ی لربزرگ را –پیش از اتابکان –به عهده داشته است ومی توان وی را پس از خلیفه وطغرل سلجوقی قدرتمندترین حاکم وفرمانده ی عصر دانست تا جایی که داماد سلطان ومورد اطمینان دایمی او بوده است ودست کم خود وپدرانش نزدیک به هفتاد سال حاکم بی رقیب خوزستان وایذه و...بوده اند،نام نمی برد.(نگارنده ی این سطور با جمعاوری اطلاعات وداده های تاریخی در مورد نیاکان بختیاری ها که در اغلب موارد با دیگر اقوام لر بزرگ وگاه لر کوچک مشترک است ،در حدود 3-4سال پیش وتا انجا که منابع در اختیار اجازه می داد،تاریخ 500ساله ی بختیاری را به صورت گزیده نوشته ودر تارنمای خود آورده است که در صورت به هم ریخته نشدن !همچنان باید باشد ودوستداران وعلاقمندان می توانند با مراجعه به تارنمای نگارنده از آن مطلع شوند.)باری استاد امان الهی در باره ی منشا واژه ی لر واصل ونسب لر ها از منابع سده های 4 ببعد والبته پژوهش های غربی هادر سده های 19 و20 میلادی بهره برده است که اغلب یا مطالب بی ارزش هستند-از نسل دیوان وکنیزان سلیمان و..- ویا فرض و گما نهایی که بی پاسخ می مانند.درحالیکه خود در همان دو جمله ی اشاره شده حق مطلب را انچنان که یافته های تاریخی بدست می دهد وخرد می پذیرد،اداکرده است
ادامه ی نقد موضوعی کتابهای تاریخی
همانگونه که تاریخ گزیده را باید سراغاز لرشناسی در سده های میانه ی هجری دانست ! کت

وارسی کتابهای قوم نگاران بختیاری-3

....تاریخ 500ساله ی نخست بختیاری را–ازآغاز هجرت پیامبر اسلام- با اشاره ای گذرا به سرگذشت مردم باشنده ی سرزمین بختیاری وهمسایگان آنها، اززمان ایلامیان ومهاجرت ایرانیان پارسی،در اغازین سده های هزاره ی نخست پیش از زایش مسیح،پی می گیریم.این اشاره با بهره بردن از داده های تاریخی وباستانشناسی و..استفاده از نوشته های استادان بنام ایرانشناس ،بدون اشاره ی مستقیم به نام ونشان آنها صورت می گیرد اما در پایان تعدادی از این منبع ها ومرجع ها معرفی می شود.
قدیمی ترین قوم ساکن در منطقه ی بختیاری امروزین،ایلامی ها بوده اند،که به تقریب یک چهارم سرزمین ایران کنونی را-در جنوب غرب-در اختیار داشتند. محدوده ی فرضی ای شامل جنوب خطی که تیسفون را به کرمانشاه وهمدان وری بهم پیوند می داد.غرب سپاهان واستان فارس وکرمان ودریای پارس ومرزهای غربی استان خوزستان.این گستره تمام سرزمین های لرنشین را شامل می شده است.ایلامیان ،که دارای گذشته ،تاریخ وتمدن پیشرفته ی چندهزارساله ای بودندوحکومتی مستقل وگاه مقتدر داشتند،شوش را پایتخت خود قرارداده بودند وشهرهای بسیار درسرزمین خود ساخته ودر انها جای گرفته بودند.
استانهای مهم ایلام بجز سوزیان عبارت بودند از :اوان (شمال غرب شوش وکنار رودهای دز وکرخه) وسیماش (شمال وشمال شرقی دشت خوزستان ودارای نواحی کوهستانی بوده است.) و انزان یا انشان (شرق وجنوب شرقی ایذه) وپارسوماش (مسجد سلیمان امروزی).ایلامی ها ،در میانه ی هزاره ی نخست پیش از میلاد،همزمان با حضور واستقرار تازه واردان پارسی ایرانی،بر اثر جنگ ها ودرگیری های طولانی با همسایگان وبویژه یورش سهمگین اشور که تومار حکومت ایلام را برای همیشه در هم پیچید،چنان دچار ضعف شده بودند که پس از تازش اشور،بخش کوهستانی آن در اختیار کامل پارسیان قرار گرفت وجنوب ان نیز در اختیار اشور درامد.باری پارسیان با دراختیارگرفتن انزان (شامل پارسوماش مرکز حکومت چیش پیش -675-640 پ.م.)خود را برای ایجاد نخستین امپراتوری جهانی به رهبری کورش بزرگ ،آماده می کردند.این رخدادها بعلاوه موجب یکدستی واشراف بیشتر پارسی ها نیز،شدوبه احتمال هم جمعیت ایلامی وهم سرزمین های انان کوچکتر ومحدودتر گردید.
ایلامی ها که در دوران شاهنشاهی هخامنشی پس از پارسها ومادها از جایگاه مهمی در دستگاه حکومتی قرار داشتند به ارامی در انبوه همسایگان پارسی خود حل !می شدند وهر چند در دوران سلوکی وتا حدودی در زمان پارت ها با ایجاد حکومتی خودمختار ومحلی ،تلاشی برای بازیابی استقلال گذشته نمودند اما با امدن تیره ای دیگر از پارسیان ،این بار با حکومتی متمرکز ،از تاریخ حذف ونام ویادشان به عنوان یکی از اقوام وحکومتهای دیرینه ی صاحب تمدن در تاریخ ماند والبته می توان گفت تمدن آنان توسط ایرانیان استمرار یافت.
پارسی ها که تازه نوبت خودنمایی واثر گذاری بر تمدن وفرهنگ بشری به انها رسیده بود با نیرویی سد چندان،وارد کارزار رقابت ملت ها شدند.اطلاع از طایفه ها ی پارسی وجایگاه نشیمن انها که خوشبختانه توسط هرودت ،اطلاعات ان بما رسیده است کمک شایانی به ما، در شناخت بیشتر نیاکان بختیاری ها والبته لرها می کند. به پاس تلاش های استاد شادروان وزنده یاد ،علیرضا شاهپور شهبازی،که وی را از بزرگترین هخامنش شناسان وکتاب او،زندگی وجهانداری کورش کبیر را از کاملترین کتابها در باره ی کورش می دانند،بخش هایی از فصل ششم کتاب اورا که به شناخت طایفه ها ی پارسی وجایگاه انها در کشور می پردازد،در اینجا می اوریم وبه دوستانی که تاکنون موفق به مطالعه ی این کتاب ارجمند نشده اند،پیشنهاد می شود که حتمن به این کار اقدام نمایند.
قبایل پارسی در زمان هخامنشیان:
1-پاسارگادیان-شهرنشین در پارس وانشان =دشت مرغاب وکرمان(توجه شود که انشان را اخیرن در تپه ی ملیان در فارس شناسایی کرده اند ،هرچند که انشان بیشتر ناحیه ومنطقه بوده است تا شهر:نگارنده)
2-3-4-مارافیان ومه اسپه ها وگرامانیان:
مارافی ها ومه اسپه ها،شهر نشین در پیرامون بختیاری ،پاسارگاد وتخت جمشید.گفته می شود مافی های لر،آزادترین وکهنترین قبیله های لر،بازمانده ی مارافی ها هستند.(نگارنده نتوانسته این نام را در بین لرها بیابد.)
گرامانیان هم همان کرمانیان امروزی هستند.
5-6-پان ثی الی ها و دروسی ئن ها:شهرنشین- مکان آنها یافت نشد.
7 -8-داهه ها ومردها:چادرنشین.داهه ها در سراسر ایرانزمین از دریای خزر تا خوزستان وکرانه های دریای پارس پخش بوده اند..در اوستا وتورات از انها به نیکی یادشده است.
مردها :جنگجو وکمانگیر،چادرنشین در کوهستانهای نیمروز وپارسه شهر-تخت جمشید –
9و10- دربیک ها واسه گرته ها:غارنشین!؟ در شرق سپاهان وکرمان وخاور زاگرس وبطورکلی در میان سپاهان وپارس ویزد وکرمان ومکران و..پراکنده بوده اند.(پایان نقل از کتاب زنده یاد شهبازی)
جایگاه پارسها با توجه به گفته های بالا،نیمه ی جنوبی کشور بوده است.یعنی جنوب همان راهی که تیسفون را به کرمانشاه وهمدان وری وصل میکرده است.این مردم که روزگاری از یک تیره وتبار بوده اند هنوز هم از زبان وفرهنگ واداب ورسومی همانند بهره می برند جز اینکه شرایط زندگی موقعیت مکانی وطبیعت آن ونیز شغل وچگونگی امرار معاش آنها اندکی فاصله بین انها انداخته است که البته این هم بسیار طبیعی می نماید.مگر بین هفت لنگ وچهارلنگ ویا از آن نزدیکتر بین شهنی وموری همه چیز یکسان است؟در هرصورت به گمان نگارنده وبر بنیاد اسناد درست لرها وبویژه بختیاریها (وبه همراه انها لر بزرگ)اقوامی ایرانی وبازمانده ی طایفه های پارسی هستند که بنا بر طبیعت قومی شاخه شاخه شده وهرزمان در حال تولید شاخه های نوتر وتازه ترند.واین شاخه سازی تا زمانی که زندگی کوچی وکوه نشینی وجود دارد ،ادامه خواهد داشت.متذکر می شود که در حدود 160 سال پیش تش خواجه از طایفه ی شهنی ،تنها یک اولاد وسی ودو خانواده بوده وامروز بیش از ده اولاد ونزدیک به هزار خانواده هستند وتازه این تش دست کم چهل سال است که کوچ را رها کرده ویکجانشین شده است.
باری تاریخ باستانی بختیاری ها را پایان می دهیم در حالیکه درآغاز هجرت پیامبر اسلامٌ ،تحت فرمان فرماندار تیرویه پارسی ساسانی،پسر بستام خال خسرو پرویز،شاهنشاه ایران ،روزگار می گذرانند واز اینده ی دهشتناک خود بی خبرند.
منابع ومراجع:
1- تاریخ عیلام/پیر آمیه/شیرین بیانی
2- ایران از اغاز تا اسلام/گیرشمن/معین
3- ایران در سپیده دم تاریخ/جیمزکامرون/حسن انوشه
4- شهریاری ایلام/والتر هینتس/پرویز رجبی
5- تاریخ وتمدن ایلام/یوسف مجیدزاده
6- تاریخ هخامنشی/کمبریج/جلد 2مرتضی ثاقب فر
7- تاریخ امپراتوری هخامنشیان/پیربریان/مهدی سمسار
8- وده ها کتاب دیگر

وارسی کتابهای قوم نگاران بختیاری-2

فهرست کتاب های راهنمای تاریخ لر وبختیاری را به ترتیب تاریخ نوشتن ،در زیر می آوریم با این یاداوری که میزان آگاهی های داده شده در این نوشته ها گاه در حد یک جمله ی کوتاه وگاه بیشتر است .برای نمونه در تاریخ تبری(طبری)همه ی اگاهی ها ی آمده در 15 جلد آن،از یک صفحه تجاوز نمی کند.با این حال گاه همان یک جمله چنان با ارزش است که یابنده ،ارشمیدس وار یافتم !یاقتم!سرمی دهد.
1-تاریخ تبری در سال 310 هق
2-مروج الذهب =مرغزارهای زرین ،مسعودی،پیش از 335
3- التنبیه والاشراف ،مسعودی، پیش از 345
4-تجارب الامم =آموزه های مردمان ،مشکویه رازی369؟
5-الفهرست =پهرست،پورندیم،390(اندیشمندان ایرانی ازجمله لرها)
6-تاریخ گردیزی،ابوسعید ابوالحی،442(فریدون در کوه های سوسن..)
7-تاریخ بیهقی، بیهقی ،448(کردان در سپاه سلطان محمود غزنوی)
8-سیاستنامه،نظام الماک توسی،492؟
9-عجایب نامه،محمد پور محمود همدانی،پیش از 550
10-تاریخ کامل،پور اثیر،620
11-جهانگشای جوینی،658
12-جامع التواریخ،رشیدالدین فضل الله،710
13-تجارب السلف،هنوشاه نخجوانی،724
14-تاریخ وصاف،وصاف الحضره727
15-تاریخ گزیده،حمداله مستوفی730
16-مجمع الانساب ،شبانکاره ای 733
به جز دوکتاب آخری ،اگاهی های کتاب های دیگر قطره ای وهرچند گاه بسیار مهم امااین دوکتاب اخری هستند که به شکلی گزارش گونه،تاریخ بختیاری را در دل تاریخ لر بزرگ،از حدود سال 500،با گریزی اشاره وار به سال 300،تا سال نوشتن کتاب ها-730و733- نوشته اند.این دو وبویژه تاریخ گزیده نه تنها نقطه ی عطف تاریخ لر وبختیاریست بلکه مرجع بیشتر کسانی که بتاریخ لر وبختیاری ،تا سال 730،پرداخته اند،می باشد. نگارنده ازاینرو که تاریخ نویسان ما همواره سرگذشت قوم بختیاری را ،بربنیاد نوشته ی مستوفی از سال 500بررسی!می کنند،اگرنگوییم رونویسی درنوشته ای کوتاه،آرزو کرده ام کاش گزیده ای نمی بود تا شاید تار یخ ما از پیشتر مورد بررسی قرار میگرفت.اینجانب تاریخ بختیاری را،به چند بخش کرده ام .بخش نخست را از یورش تازی تا آغاز بکار اتابکان میدانم.این بخش ،به استثنا اشاره های نگارنده در سایت خود،مورد عنایت هیچ یک از نویسندگان تاریخ لر وبختیاری قرار نگرفته است.(اگر به احتمال ضعیف کسی اینکار را کرده باشد،نگارنده از آن بیخبر مانده است.در حالیکه اشاره های نگارنده مربوط به سه سال پیش می باشد که شوربختانه هیچ یک از افرادی که پس از آن تاریخ مبادرت به نوشتن کرده اند،بدون توجه به آن اشاره ها،همچنان سال 500 را مبنای کارخود قرارداده اند.)لذا، از خواننده ی گرامی اجازه می خواهم تا تاریخ 500 سال نخست بختیاری را ،که مدعی ندارد!با اشاره به اگاهی های بدست امده از نوشته های مورد اشاره(از 1تا14) به صورت گزیده ارائه دهیم تا با خیالی آسوده تر به 500سال دوم،که بسیار روشن تر از بهره ی نخست است،بپرد
 -- --

وارسی کتابهای قوم نگاران بختیاری-1سراغاز

بنام خداوند جان وخرد..درتماسی تلفنی یکی از تلاشگران جوان گستره ی فرهنگ وخبر بختیاری-از ایبنا نیوز-با ابراز نگرانی از نوشته های نقد ناشده ی تاریخ و..بختیاری وبداموزی های احتمالی ونیز هرج ومرج اطلاع رسانی وهرز روی وووواز بنده می خواهد که راهی را برای ورود وحضور دیگران بازنمایم.آنچه به دنبال این مقدمه ی کوتاه ودر چندین وچند بخش به اگاهی دوستان می رسد،تلاشیست مقدماتی با این هدف زودرس که:نه هرکسی که کله کج نهاد وتند نشست//کلاهداری وآیین سروری داند...هزارنکته ی باریک تر زمو اینجاست //نه هرکه سربتراشد قلندری داند.باری با کرنش وگرامی داشتن هرآنکس که نوشتن را نه برای نوشتن که برای اگاه کردن دیگران ابزار دست واندیشه قرارداده است ،سخن را باامید به یاری وهمکاری اندیشمندان بختیاری ،ودیگر اقوام لر که تاریخشان همبسته وپیوسته ی تاریخ بختیاریست ،آغاز می نماییم.....یکی از نیازهای بنیادین گروه های انسانی ،با داشته ها واندوخته های همانند،اگاهی از گذشته است.این اگاهی از دو راه می تواند بدست آید وی گسترش یابد.یکی شفاهی ویا سینه به سینه است ودیگری نوشتاری.مردم کوه نشین ،به سبب دوری از مدرسه ودرس وبطور کلی اموزش،بیشتر به روش سینه به سینه وبا بهره بردن از داستان ویادمان وشعر،البته با حذف وکاستن از حجم داشته ها ویادها وپیشامدها،گذشته ی خود را به صورت گزیده نگاه میدارند.روشن است که چنین اندوخته ای امکان ازیادرفتن وفراموشی ناشی از رخدادهای طبیعی وغیر عادی وبیماری وجنگ و...همراه دارد.این بلایی ست که برسر تاریخ وگذشته ی ما-ایرانی ولر وبختیاری-آمده است ودیده ایم که با چه سختی وتلاشی اندیشمندان بیگانه وخودی ،در دو سده ی گذشته ،توانسته اند بر گوشه هایی از آن روشنایی بتابانند که جا دارد به این تلاش وازخودگذشتگی همواره ارج نهاد وبر روان رفتگان آنها درود فرستاد وارزوی درازی عمر برای بازماندگان نمود.
باری ما،لر وبختیاری ،دارای کمترین آگاهی های نوشتاری در باره ی گذشته ی خود هستیم واین کمبود هنوز ادامه دارد.هرچند در دو ،سه دهه ی گذشته ،کارهایی ،بیشتر از سر نیاز وکمتر با پژوهش و اکادمیک،انجام گرفته است،که در جای خود موجب سپاسگزاریست،لیک هنوز در آغاز راهیم وچشم براه کارهای با ارزشتر-به لحاظ علمی-.کارهایی که بدون ترس ونگرانی بتواند مرجع ومنبع پزوهش های ایندگان قراگیرد. از آنجا که کتابهایی که به تاریخ وگذشته ی گستره ی کوچکی از کشور می پردازد کمتر مورد نقد وبررسی کارشناسانه قرار میگیرد،وبا تمام کاستی ها وکمبودها وگاه نادرستی های احتمالی راه یافته به اینگونه نوشته ها،امکان دارد مورد بهره برداری قرار گیرند وآن موارد ومطالب نادرست نزد بسیاری درست جلوه کند که درآنصورت زدودن انها سخت وگاه ناممکن می شود،برآن شدیم که ،در حد توان به معرفی وبررسی اینگونه کتابها بپردازیم تا خطر بدآموزی ناشی از کار غیر مستند نویسنده ،اندکی کمتر شود ودر پی این نقدوبررسی والبته با بهره بردن از دیدونظر دوستان علاقمنداست که،به روشن تر نمودن تاریخ خود کمک می شود
تا بیاری پروردگار واهل قلم واندیشه ،از مجموع نوشته های تاریخی موجود ،تاریخ نزدیک به واقع قوم وتبار خودرا برای آیندگان والبته سایر هم میهنان خود بیادگار بگذاریم.یک سوی دیگر این بررسی ها ،می تواند افشاگر حرکت های ناجوانمردانه ای باشد که برخی –حتا با بهره بردن از دشمنان ما-بدنبال سند سازی برای آینده هستند تا همچون شیخک نشین جنوب دریای پارس،در فرصتی مناسب،جعلیات خودرا به عنوان سند –البته به همراه دلارهای نفتی-در اختیار رسانه ها وسازمان های انچنانی قرار دهند.
باری در سخن بعدی به معرفی کتابه می پردازیم.
سخن استاد ایرج افشار در باره ی کتابهای کم محتوا در بخارای شماره ی 66 ص 164:از یزد دو کتاب .....با پست رسید.
خوشبختانه درین سالهای اخیر"چشم وهم چشمی"میان فضلای ابادی های بزرگ وکوچک آنها را بر انگیخته است که درباره ی ابادی خود شهرنامه بنویسند.این کار در قرون قدیم معمول بود وبعضی از آنها که بر جای مانده مانند تاریخ بیهق وتاریخ سیستان وتاریخ طبرستان ونظایر آنها (والبته نوشته شده ها به زبان عربی هم)اگر نبود تاریخ ما بدتر می بود از انچه اکنون هست. بنابراین کتابهایی هم که اکنون نوشته می شود اگر چه بسیاری از مطالب آنها جنبه ی روزگانی وشاید بی مایگی دارد وبر چشم امروزیان بی اهمیت می نماید محتمل است ایندگان را مفید خواهد بود.

Monday, May 31, 2010

راه اهن بختیاری

در خبر ها امده بود که راه اهن بختیاری رویایی که....یادم امد که از ویزگی های راه اهن یکی هم ایستگاه های بین راه است که گاه در اثر توسعه ورونق پس از چند ده سال به بخش وشهر تبدیل می شوند.اما سبب نوشتن این نوشته یاداوری ایستگاه های بین راهی ،انچنان که در مسالک وممالک پسر خردادبه ،پیش از 300 هجری امده است در هزار وچند سد سال پیش
،ایذج تا جواردان سه فرسخ سپس تا رستاجرد چهار فرسخ واز آنجا تاسلیدست شش فرسخ واز سلیدست تابوین پنج فرسخس سپس تاسوچر شش فرسخ وتا رباط هفت فرسخ دیگر،از رباط تا خان ابرار هفت فرسخ واز خان تا اصفهان هفت فرسخ راه باشد..پیداکردن ویافتن مکان این ایستگاه ها وروستا ها می تواند لذت بخش باشد.این کار بویژه باید توسط همتباران در ایذه ودهدزو..انجام گیرد.امید دارم که دوستان توجهی به کتابهای جغرافیا داشته باشند چرا که اگاهی های انها گاه می تواند به روشن شدن تاریخ نیز یاری برساند...س

Wednesday, December 24, 2008

گذری برسرزمین بختیاری-3-همراه با جهانگردان



جهانگرد نخست: جناب ناصر خسرو قبادیانی
رویکرد نگارنده بر جدایی جهانگردان ومسافران از جغرافی دانان وجغرافی نویسان است وازاینرو باوجود نوشته های کهن تر از سفرنامه ی ناصر خسرو،سراغاز را ،ایشان قرارداده ایم.
اما ناصر خسرو که شرق وغرب وشمال وجنوب –به تقریب-جهان اسلام را درنوردیده استفدر عبور از سرزمین های لر نشین کهگیلویه وبویراحمد وبختیاری،پس از آنکه از راه دریا به بندر مهروبان در جایی درشمال غرب بندر دیلم ،میرسد به ارجان میرود.-(ارجان =ارگان =ارغان و..شهری اباد وبزرگ در 15 کیلومتری شمال بهبهان امروزی بوده است که بدستور قبادساسانی ساخته میشود وآنرا "قبادکرد" نامید.)وپس از استراحتی کوتاه از راه کوهستان به سوی لوردگان واصفهان می رود.به نقل از سفرنامه…بکوشش دکترمحمد دبیرسیاقی-ص165….واول محرم از آنجا برفتیم وبراه کوهستان روی به اصفهان نهادیم.درراه بکوهی رسیدیم .؟.دره تنگ بود.عام گفتندی این کوه را بهرام گور به شمشیر بریده است وآن را -شمشیر برید-می گفتند.وآنجا آبی عظیم دیدیم که از دست راست ما از سوراخ بیرون می اید واز جایی بلند فرو می دوید وعوام می گفتند این اب به تابستان مدام می اید وچون زمستان شود بازایستد ویخ بندد.به لوردغان رسیدیم که از ارجان تا انجا چهل فرسنگ بود.
واین لوردغان سرحد پارس است.واز انجا به خان لنجان رسیدیم.-پایان نقل.
شوربختانه ناصر خسرو به جزئیات ونام ها وجای های دیگری از این مسیر چند ده فرسنگی ،اشاره نکرده است واین البته دوراز انتظار است.ارگان ولردگان را که یکی روبه نیستی رفته ودیگری روبه پیشرفت،میشناسیم اما آن آب عظیم وآن کوه شمشیر بریده!را …نگارنده در سفری از مسجد سلیمان به شهرکرد از مسیر –مسجد سلیمان –اندیکا-تنگ شلال-رگ منار-شیمبار-چلو-تاراز-بازفت…در عبور شرقی –غربی از کناره ی رودخانه ی بازوفت،در ساحل راست یا جنوبی آن رودخانه کوهی را با ان ویژگی دیدم که مردم انجا آنرا کوه سفید یا –شمشیر بریده-می گفتند .جای شمشیر که از کیلومتر ها دور از آن بخوبی دیده میشد را به ضربه ی شمشیر حضرت علی-درود خدا بر او-میدانستند. اما آبهای برسرراه ناصرخسرو بترتیب از ارگان به سوی لردگان، به این شرح می باشد.
1-رودخانه ی مارون:این رود که نامهای دیگری هم داشته است پس از عبور از شهر تاریخی ارگان –با پل بزرگی که هنوز پایه هایش را می شود دید-در جنوب رامهرمز با رود الا یکی شده ودر خور دورق به دریای پارس میریزد.
2- آب گرم:از کهگیلویه بسوی شرق جاریست ودر جنوب لردگان به اب خرسان می پیوندد و آنسو تر به کارون می ریزد.
3- رود خرسان: این رود نیز به موازی آب گرم از یاسوج به شرق میرود وپس از آنکه با آبگرم یکی میشود به کارون میریزد.
4- آخرین رودخانه در این مسیر رودخانه ی لردگان است که از جنوب شهر عبور کرده وبا آبهای مسن ودوآب (یا آب بازوفت وسرخون) یکی شده وبه تقریب در نقطه ی مشترک مرزی سه استان لرنشین خوزستان وکهگیلویه وبویراحمد وچهامحال وبختیاری-کارون را شکل داده وبسوی دشت خوزستان ودرپایان اروندرود پیش میرود.
از انجا که گشودن این معما ها ویافتن این مسیر می تواند بجز کار ی پزوهشی ،لذت بخش نیز باشد ،دوستان وهمتباران را به یاری می خواند.جهانگرد بعدی ،پور یا پسر بتوته (یا همان ابن بطوطه ی معروف خواهد بود.)

Monday, December 22, 2008

گذری برسرزمین بختیاری-2-مرزها ومردمانش



سرزمین بختیاری ،در میانه ی سرزمین لر-بلحاظ شرقی غربی-قراردارد،در خاور کهگیلویه وبویراحمد ومردمانش ودر باختر،لرستان و گروه دیگری از لرها قراردارد.
جنوب سرزمین بختیاری را که خطی فرضیست که دزفول وشوشتر ونفت سفید و هفتکل ورامهرمز را بهم وصل میکند،عربها ولرهای کهگیلویه و..دراختیاردارند. بخش بزرگی از شرق وشمال سرزمین مارا اصفهانی ها گرفته اند واستان مرکزی نیز در شمال بخش کوچکی از این همسایگی را در اختیار دارد. میتوان گفت که بجز در جنوب که عربها هستند در سایر بخش ها اقوام دیگر لر ویا نزدیکان انها در همسایگی بختیاریها زندگی می کنند.
این سرزمین بجز دشتهایی محدود، عمدتن کوهستانی وسخت رو است.ارتباط عمده ی این سرزمین با شمال-استان وشهر اصفهان- وجنوب-رامهرمز واهواز وشوشتر ودزفول –بوده است.
ایذه شهر اصلی بختیاری ها در گرمسیر ولردگان ،کرسی نشین استان باستانی سردان،در سردسیر قراردارند.شهرهای کوچک وبزرگ دیگری هم بوده اند که نتوانسته اند دربرابر سیل بنیانکن زمان ،پایداری کنند .یا بکلی ازبین رفته اند ویا به بخش وروستایی کوچک رضایت داده اند. به همه ی این مانده ها ورفته ها ،تا انجا که آگاهی ها ومنابع اجازه بدهند،اشاره خواهد شد.
ایذه از راه هایی چند به شهرها وبخش های درونی و بیرونی پیوند داشت که بسیاری از آنها تنها نامی دارند وبس ودست روزگار و پای آدمی ،آنها را از راه به بیراهه برده وبه فراموشی سپرده است. اینک ایا دست هایی هست تا بیاری هم آنها را باز یابیم؟ کمک کنید!تا لذت کاشفان سرزمین ها را درک کنیم....گفته اند که،وصف العیش-نصف العیش.

Tuesday, December 16, 2008

-پیش درامدگذری بر سرزمین بختیاری




سرزمین بختیاری را می توان هنوز هم سرزمینی کمتر ناشناخته دانست.با وجود پیشرفت های بسیار در دانش جغرافیا وبویژه بهره برداری از ماهواره ها برای شناخت کوچکترین پدیده های زمینی وسرزمینی،بازهم کشور ما در اغاز راه است ودر این میان جغرافیای تاریخی از فقر بیشتری رنج می برد.بدیهی است نباید از تلاش ها وحرکت های بسیار سودمند استادان فن به سادگی وبدون سپاس.وقدردانی گذرنمود نخستین بار که کنجکاوی نگارنده در این مورد بر انگیخته شد،در زمان مطالعه ی سفرنامه ی ابن بتوته(بطوطه)بود آنجا که در دربار اتابک لر به سازندگی دوران اتابک احمد-پیراحمد- دبه ویژه قلعه مدرسه ها وراه ها اشاره ها دارد واز خوش اقبالی من یکی حضور در ایذه برای سرپرستی نظارت راه خوزستان از طریق ایذه به شهرکرددرآن زمان بود.عبور پیاده از روی ،سنگفرش جاده ی اتابکی ودسپارت آدمی را تا ژرفای تاریخ کشورش وسرزمینش فرو می برد در حالیکه صدای سم اسبان گارد جاویدان داریوش هخامنشی در عبور از سرزمین بختیاری بسوی سپاهان وپاسارگاد وتخت جمشید یا پارسه به زیبا ترین آهنگ در فضا می پیچید و تعجب داریوش ودر عین حال تصمیم وی را برای ساخت سنگ نگاره ها از دیدن کول فره وفرایاد می اورد.

Tuesday, December 2, 2008

گزیده ی تاریخ یختیاری -5


حكومت نشين كوره‌ي اهواز (خوزستان)، شوشتر بود كه عرب آنرا تُستَر مي‌گفت- و آنجا حاكم، هرمزان معروف بود. اما بازار اهواز* (= اهواز كنوني) را دهقاني بنام بيرواز (= پيروز؟)، فرماندار بود كه در پايان سال 15 يا آغاز سال 16 با پرداخت مال، با عرب‌ها صلح نمود (بلاذري- ص 525). اما ابن اعثم كوفي در الفتوح جور ديگري مي‌گويد: «... عرب‌ها از اُبلّه كوچ كرده به سمت اهواز روان شد، چون بدان ناحيت رسيد جنگ آغاز نموده، يك يك روستا (ها) را مي‌گرفت و فتح مي‌كرد. مردم فرس از پيش روي گريختند و... تا ولايت اهواز (را) جمله بگرفتند... چهار موضع بماند كه فتح نكرده بود...» اين چهار موضع شوش و شوشتر و مناذر و رامهرمز بودند. با رسيدن كمك تازه نفس، شوش با جنگ و صلح، مناذر و رامهرمز با جنگ و شوشتر پس از جنگ‌هاي خونين و محاصره طولاني، با خيانت تسخير شد. «روز ديگر بعد از نماز شام مردي از اهل تُسْتر، نام او نسيبه ابن دارويه، نزد ابوموسا آمد و گفت: «اي امير، اگر تو مرا و فرزندان و خويشان مرا امان دهي و مال و متاع مرا تعرض نرساني، من تو را بدين شهر رهنمون كنم و...» (الفتوح ص 218 و 219)... لشكر اسلام در شهر به كشتن و غارت كردن دست برآوردند و...» (همان ص 223)
پيش از فتح شوشتر، و پس از فتح رامهرمز، عبداله ابن عامر، ايذه را پس از نبردي شديد گشوده بود. (بلاذري ص 532) و قبل از آن جمعي از كردان (كوه‌نشينان لر يا همان بختياري‌ها) به ياري مردم «بلاد سنبيل و زط» كه كافر شده بودند وارد جنگ با عبداله شدند. لازم به تذكر است كه بسياري شهرهاي ايران و بويژه خوزستان. بيش از يك بار فتح شده بودند- يكبار به صلح و بارهاي ديگر به جنگ. علت مي‌توانست اين باشد كه، عرب‌ها در آغاز با معرفي اسلام، دل مردمان را بدست مي‌آوردند اما پس از اينكه همان مردم ظلم و جور و ستم آنها (عرب‌ها) را مي‌ديدند و اينكه بر سر تقسيم غنائم با يكديگر مي‌جنگيدند، سر به شورش بر‌مي‌داشتند كه در نوبت دوم اعراب با خشونتي هر چه تمامتر به آن شورش‌ها پاسخ مي‌دادند. (فتوح البلدان و الفتوح داستانها از كشتار وحشتناك مردم و به بردگي بردن زنان و كودكان شهرهاي شوش و شوشتر و رامهرمز و... دارند).
اما ظاهراً اين نخستين برخورد كوه‌نشينان بختياري (كرد آن زمان و لر بعدي) با تازيان نبوده است و بختياري‌ها پيش از اين تحت فرماندهي هرمزان با عرب‌ها روبرو شده بودند- تبري در پيش‌آمدهاي سال هفده، شرح مي‌دهد كه ظاهراً هرمزان پيش از اين با عرب‌ها صلح كرده بود و شايد هم مسلمان شده بود. اما پس از مدتي بر سر سرزمين‌هاي فتح شده بدست تازيان و صلح شده (پرداخت جزيه) بين آنان اختلاف مي‌افتد و نبردي درمي‌گيرد. اين نبرد در جنوب در پيرامون شهر اهواز، رخ داده بود. تبري مي‌گويد: «پس هرمزان كافر شد و قلمرو خود را به روي مسلمانان بست و از كردان (بختياري‌ها) كمك خواست و سپاهش فزوني گرفت» (تبري ص 1888)- تبري يكبار نيز از حمايت احتمالي از هرمزان، توسط اميران تازي در برابر حمله‌ي كردان فارسي! سخن مي‌گويد (همان ص 1889) و اين زماني است كه براي بار دوم بين هرمزان و عرب‌ها صلح مي‌شود و مرز سرزمين‌ها را پل اربك* بين اهواز و رامهرمز قرار مي‌دهند**.
اما صلح دوباره‌ي هرمزان با تازيان ديري نمي‌پايد و جنگي ديگر در كناره‌هاي پل ياد شده صورت مي‌گيرد كه با رسيدن كمك براي تازيان، مجبور به عقب‌نشيني بسوي شوشتر مي‌شود. اينجاست كه عرب‌ها رامهرمز را مورد حمله و تسخير قرار مي‌دهند و سرداري از آنان، نعمان نام از رامهرمز بسوي ايذه مي‌رود و در آنجا «تيرويه با وي درباره ايذه صلح كرد كه نعمان پذيرفت و...» (تبري ص 1896) بسوي رامهرمز برگشت. پاي تازيان بار ديگر به ايذه مي‌رسد، اما اين بار نه با صلح كه جنگ‌هاي خونيني درمي‌گيرد كه هر چند با پيروزي عرب‌ها پايان مي‌يابد اما پيروزي به آساني بدست نيامد. در سال 29 قمري (28 خورشيدي) (تبري 2110) و به سال سوم حكومت ابوموسا بر بصره- در زمان عثمان- «مردم ايذه و كردان (= بختياري‌ها- و در كل بمعناي شهري و كوهستاني) كافر شدند. لازم به تذكر است كه اين شورش‌ها هرگز قطع نشد، كما اينكه در همين سال در فارس و در استخر مردم شوريدند كه تازيان در آنجا يكي از جنايت‌هاي معروف را آفريدند». «و بسيار كس از آنها بكشت كه هنوز از آن به ذلت درند...» يعني حدود دويست و هفتاد هشتاد سال بعد هنوز زخم‌هاي آن جنايت التيام نيافته بود.
قبل از آن كه مردم ايذه و كردان (شهري و كوه‌نشين) كافر بشوند، و زماني كه سپاهيان عرب براي تسخير ديگر شهرها، خوزستان را ترك كرده بود، گروهي از كردان و فارسيان، در يكي از شهرهاي خوزستان، بيروز (بيروت؟) نام- در شمال غرب شوش- تجمع كرده براي جنگ و حمله به بصره آماده شدند كه اينبار نيز براثر پيش‌بيني عمر (خليفه دوم) كاري از پيش نبردند. «دليران مردم فارس و كردان آنجا آمده بودند كه با مسلمانان كيدي كنند، يا فرصتي بجويند و ترديدي نداشتند كه كاري خواهند ساخت.» (همان 2017)- نبرد در شهر تيري و مناذر* در جنوب اهواز (شمال خرمشهر فعلي) درگرفت. «در شهر تيري نيز خدا ربيع (فرمانده عرب) را بر بيروزيان (بيروتيان) ظفر داده بود...»
در سال 31 قمري (30 خورشيدي)، پس از كشته شدن يزدگرد، آخرين شاهنشاه ايران، اوضاع براي ايرانيان بدتر مي‌شود و مبارزات شكل ديگري بخود مي‌گيرد. آرام آرام مردم سروري اعراب را، دست كم در ظاهر، مي‌پذيرند البته منظور توده‌ي مردم است و نه بزرگان كه يا كشته شدند يا فرار كردند و يا تسليم تازيان گرديدند.
همانگونه كه يزدگرد آخرين پادشاه ايران بود، مي‌توان هرمزان را آخرين استاندار خوزستان و تيرويه را آخرين فرماندار بختياري دانست. و يزدگرد، هرمزان- تيرويه- خُرزاد و... را آخرين نام‌هاي زيباي ايراني. از اين پس و تا مدت‌ها، براي آگاهي از وضعيت بختياري‌ها بايد واژه واژه‌ي كتاب‌ها را جستجو كرد، قطره قطره جمع نمود تا مگر بشود به برخي واقعيت‌ها پي برد. در اين پي‌جويي، هرچند ممكن است به داستان بلندِ دنباله‌داري برخورد نكنيم، اما آنقدر آگاهي‌ها بدست مي‌آيد تا اطمينان يابيم كه بختياري‌ها نيز چون ديگر اقوام ايراني، بيكار ننشسته بودند. و صرفاً شاهد و تماشاگر رخدادها نبودند، بلكه در بسياري حوادث، اگر خود آفريننده نبودند، همراه و همكار بوده‌اند، بويژه پيش‌آمدهاي منطقه‌ي خوزستان و فارس و تا حدودي اصفهان و لرستان.
از اين تاريخ (حدود 30 هجري قمري- 29 خورشيدي) ببعد تاريخ‌ها (كتاب‌ها) بندرت به سرزمين بختياري پرداخته‌اند بنابراين ما هم اين برهه را به آنچه در تواريخ آمده است با شرح مختصري- در صورت نياز- بسنده مي‌كنيم تا آگاهي‌هاي مراجع بصورتي باشد كه بشود مورد بررسي قرار داد.
به ناچار تكرار مي‌كنيم كه: تا سده‌هاي چهار و حتا پس از آن، تمامي كوه‌نشينان ايران را «كرد» مي‌نامند اين موضوع بويژه در نوشته مسعودي در مروج الذهب بخوبي روشن شده است. در آنجا آمده است كه كردان كيانند، در كجاها زندگي مي‌كنند و گستره جعرافيايي‌اي را مشخص مي‌كند كه از خراسان تا سواحل درياي مديترانه را- بدرستي- دربرمي‌گيرد. هرچند بعدها كردها تا مصر هم رفته‌اند. با اين تذكر كه ممكن است اين يادآوري بارها در طول كتاب تكرار شود، بار ديگر به تبري روي مي‌آوريم.
تبري در شرح ماجراهاي سال 38 قمري (37 خورشيدي)، در رابطه با جدا شدن خريت‌پور راشد از امام علي (ع) در اعتراض به پذيرش حكميت از سوي (امام) در برابر معاويه... و تعقيب ياران امام، خريت و يارانش را، به نقل از شخصي بنام عبداله‌پور فقيم مي‌گويد: «پس از آن حركت كرديم (از اهواز) و سوي آن قوم (خوارج) رفتيم و آنها سوي كوهستان رامهرمز بالا رفتن گرفتند كه مي‌خواستند به قلعه‌ي استواري كه آنجا بود برسند، مردم ولايت بيامدند و قصه را با ما بگفتند و ما از پس قوم (خريت و يارانش) حركت كرديم، نزديك كوه رسيده بودند كه به آنها رسيديم و صف بستيم و با آنها روبه‌رو شديم.» و ادامه ميدهد كه: «معقل، يزيدپور مغفل را بر پهلوي راست خويش نهاد، منجاب‌پور راشد ضبي را كه از مردم بصره بود بر پهلوي چپ نهاد. خريت‌پور راشد ناجي، عربان خويش (!) را به صف كرد كه پهلوي راست وي بودند. مردم ولايت و كافران و كساني كه مي‌خواستند خراج را بشكنند و «كردان» همدستشان به پهلوي چپ بودند.»...
در اين گفته «مردم ولايت» و «كردان» آمده است بديهي است كه در كوهستان رامهرمز جز مردم كوه‌نشين بختياري (كردان) كسي زندگي نمي‌كرده است، و اين موضوع بعلاوه مي‌رساند كه مردم ولايت و كردان يا بختياري‌ها، هنوز بر دين خود بوده‌اند و نيز، خراج را، احتمالاً، بدليل كمرشكن و خارج از توان بودن، بر نمي‌تافتند.
در ادامه مي‌گويد، معقل ميان ما روان شد و در ترغيب آنان! به جنگ مي‌گفت: «بندگان خدا!... و دل به جنگ دهيد و خوشدل باشيد... با كسي مي‌جنگيد كه از دين برون شده (يعني خوارج) و كافران (لابد مردم ولايت) و كساني كه خراج نداده‌اند و كردان...»
و در ادامه «آنگاه پشت بكردند و هفتاد عرب از مردم بني ناجيه و ديگر عربان همراهشان و سيصد كس از كافران و كردان بكشتيم.» ظاهراً در اين جنگ پيروزي كامل بدست نمي‌آيد و از اينرو امام دستور مي‌دهد كه خريت را تا هر جا لازم باشد دنبال كنند تا يا كشته شود و يا از ولايت بيرون رود. «كه وي تا وقتي زنده باشد همچنان دشمن مسلمانان و دوست ستمگران خواهد بود.» (امام (ع))
رامهرمز، به گفته تبري، در سال 75 قمري (73 خورشيدي) نيز محل نبرد شديدي از سوي نمايندگان حجاج با خوارج بود. تبري در رخدادهاي سال 77 قمري (75 خورشيدي)، و در جريان شورش مطرف‌پور مغيره بر حجاج، و در نبردي كه بحدود اصفهان بين مطرف و مأموران حجاج از ري و سپاهان بوقوع پيوست مي‌گويد: «ما در يكي از روستاهاي ماه دينار* (؟) بوديم به نام سامان كه نزديك اصفهان بود و عجمان آنجا منزل مي‌گرفتند.» و اين سامان همان سامان است نزديك شهركرد و از ديدني‌هاي آنجا يكي هم پل زمان خان است بر زاينده‌رود. سپاه ري بفرمان حجاج بسوي سپاهان حركت مي‌كند و در آنجا با سپاهي از اصفهان و شاميان و كوفيان بسوي مطرف مي‌روند. «... نه هزار جنگاور از مردم ري با وي بود (منظور عدي‌پور وتاد، عامل ري) يك هزار جنگاور نيز با براءپور قبيصه بود كه حجاج از كوفه پيش وي فرستاده بود با نهصد كس از مردم شام و نزديك يكهزار كس از مردم اصفهان و كردان كه نزديك شش هزار جنگاور مي‌شدند...»
و از آنجا كه جنگ در مرز سرزمين بختياري رخ مي‌دهد (سامان) يقيناً منظور از كردان هم همان بختياري‌ها هستند. كه البته طرف باطل را گرفته بودند چرا كه مطرف انديشه‌هاي نيكي در آنزمان داشت كه متأسفانه شكست خورد.
***در رخدادهاي سال 262 هجري قمري (254 خورشيدي)، در جنگ‌هاي سه جانبه‌ي احمدپور ليثويه از سوي خليفه و علي‌پور ابان، پهلوان و فرمانده‌ي بزرگ زنگيان در يورش پانزده ساله‌ي آنان و والي اهواز از سوي يعقوب ليث بنام محمدپور عبيداله هزارمرد كرد، علاوه بر ولايت داري يك «كرد»، از نيروهاي وي كه جمله از «كردانند» يادي مي‌كند.
با توجه به سير جريان امور در اين سال‌ها، بسياري اقوام، بويژه كردان (= كوه‌نشينان كرد، لر و ديلم و...) در شمال و جنوب و مركز، دسته‌هايي به رهبري فرماندهان خودي تشكيل مي‌داده و در جنگ‌ها و درگيري‌هاي پيرامون ولايت خود حضور فعال داشتند. بر اين اساس و با توجه به محدوده فعاليت هزارمرد و نبردهايش كه عمدتاً در اهواز و شمال آن بوده است مي‌توان با اطمينان از بختياري بودن فرمانده و گروهش نام برد. بويژه كه سير حوادث در آينده، موقعيت و اعتبار بختياري‌ها و فرماندهان آنان را نشان مي‌دهد. ((حسنويه كرد و فرزندانش در حدود لرستان و همدان و كرمانشاه- ابوشوك پسر محمد پسر عناز در كردستان و شمال بودند و... از اين فرماندهان و رهبران دسته‌ها و گروه‌ها هستند.))
در اين مثلث، هزارمرد و نيروهايش (بختياري‌ها) و بويژه يكي از سران كرد (= بختياري) بنام خادم و علي‌پور ابان، فرمانده‌ي زنگيان در يك سو و نماينده‌ي خليفه در سوي ديگر قرار دارد كه در جنگ و گريز‌هاي صورت گرفته، كسي پيروز ميدان نبوده است، و درگيري‌ها، هرچند با‌ آمدن يعقوب پورليث به اهواز، شكل ديگري بخود مي‌گيرد، اما تا سالهاي بعد ادامه مي‌يابد.
نام محمدپور عبيداله، هزارمرد كرد، يكبار ديگر در سال 266 هجري قمري (258 خورشيدي)، همراه علي‌پور ابان، در كنار هم، در تاريخ تبري آمده است با اين تفاوت كه اين‌بار ديگر يار و همراه نيستند بلكه پيش‌آمدهايي در گذشته، علي را از محمد دلخور نموده است و او در انتظار فرصتي است تا چشم زخم و «بدي به او برساند، محمدپور عبيداله اينرا دانسته بود و مي‌خواست از او نجات يابد» از اينرو، پسر سردار زنگيان را واسطه‌ي آشتي قرار مي‌دهد اما با فرستادن هديه براي سردار زنگيان كينه و دشمني علي را نسبت به خود بيشتر كرد تا سرانجام علي اجازه‌ي نبرد با محمد را از سردار خود گرفت و براي مقابله با محمد سوي رامهرمز رفت. محمد در آن زمان در رامهرمز مقيم بود و احتمالاً نزديك به قوم پشتيبان خود يا همان بختياري‌ها. محمد فرار مي‌كند و علي وارد رامهرمز مي‌شود و غنائم بسيار بدست مي‌آورد. اما سرانجام با فرستادن دويست هزار درم، محمد، علي را وادار به دست برداشتن از وي و قلمرو او مي‌نمايد.
تبري در ادامه از نبرد كردان دارياني* و زنگيان مي‌گويد كه در همان سال (266قمري- 258خورشيدي) رخ داده است. ماجرا چنين بوده كه وقتي بين محمد (كه تبري در اينجا وي را پور آزادمرد و نه ملقب به هزارمرد مي‌نامد) و علي آشتي بوقوع پيوست، محمد پيغامي به علي مي‌دهد و ويرا تشويق به حمله به كرداني! مي‌كند كه در محلي بنام داريان مي‌زيستند. علي از سردار زنگيان اجازه‌ مي‌خواهد. و او، سردار زنگيان، با توصيه‌ي احتياط به وي اجازه مي‌دهد. و حتا از علي مي‌خواهد كه از محمد گروگان بگيرد و خود و تمام نيروهايش را درگير جنگ ننمايد. محمد موضوع گروگان را با سوگند ياد كردن حل مي‌كند (يعني گروگاني نمي‌دهد) و نبرد آغاز مي‌شود. مردان محمد هم همراه شدند تا به محل دلخواه رسيدند كه «مردم آنجا به مقابله آمدند و نبرد درگرفت، زنگيان در آغاز به كردان غلبه كردند. پس از آن كردان از جان بكوشيدند و ياران محمد از كمك آنها بازماندند كه زنگيان در هم شكسته شدند و مغلوب شدند و به هزيمت رفتند.» محمد ياران خود را گفته بود كه اگر زنگيان شكست خوردند و راه فرار در پيش گرفتند بر آنها بتازند و ياران چنين كردند و «به آنها تاختند و ربوده‌هايي از آنها بدست آوردند و گروهيشان را از اسبانشان پياده كردند و آنرا بگرفتند كه زنگيان به بدترين وضعي بازگشتند.»... اين رفتار محمد وضع سخت و ناهنجاري براي او پديد آورد كه اگر نبود سير حوادث و پوزش و عذرخواهي وي و فرستادن مال و خواسته، مي‌بايست انتقام سختي از زنگيان مي‌كشيد كه به خير گذشت. زنگيان نيز كه از سوي خليفه مورد حمله‌ي سختي واقع شده بودند صلاح در فراموش كردن موضوع ديدند و داستان در ظاهر بخوبي تمام شد.
در پيش‌آمدهاي سال 267قمري- 259 خورشيدي، تبري باز هم از محمدپور عبيداله كرد مي‌گويد. و آن زماني است كه خليفه براي يكسره كردن كار زنگيان تمام قواي خود را وارد كارزار نموده است و ابواحمد برادرش براي جمع‌آوري خراج‌هاي اهواز به هر ولايتي سرداري فرستاد تا مال‌ها را زودتر بفرستند. «... احمدپور ابي الا صبغ را به نزد محمدپور عبيداله كرد فرستاد.»
ولي با وجود تأكيد ابواحمد بر بخشيدن محمد و درخواست ارسال سريع كمك‌ها- كمك‌ها نرسيد، ابواحمد موفق تا سه روز انتظار مي‌كشد و سپس خود روانه‌ي رامهرمز مي‌شود كه در راه و دو فرسخي* بازار- اهواز، متوجه مي‌شود كه پل معروف اربك يادگار ساسانيان (احتمالاً بر روي رودخانه‌ كوپال) را سپاهيان وي شكسته‌اند تا دشمن نتواند از آن عبور كند. ابواحمد كه مال‌ها را بر كناره‌ي نهر و آن سوي پل مي‌بيند دستور مي‌دهد همان روز پل را بازسازي مي‌كنند و خود به اهواز برمي‌گردد و در آنجا نيز دستور مي‌دهد براي ساختن پل بر روي كارون (دجيل) كشتي‌ها آماده سازند.
پل بسته مي‌شود و «از پل عبور كرد و بر كناره‌ي غربي دجيل (كارون) در محل معروف به قصر مأمون (امانيه؟) اردو زد.» سه روز آنجا بود كه «همان شب! در آنجا مردم دستخوش زلزله‌اي هول انگيز شدند كه خدا شر آن را بداشت و بليه‌ي آنرا ببرد.»
آنگاه از قصر مأمون روانه‌ي قورج عباس! مي‌شود و در آنجا احمدپور ابي الا صبغ به نزد وي آمد با هدايا و فرستاده‌هاي محمدپور عبيداله كرد (= بختياري) «از اسب و سگ شكاري و ديگر چيزها» و سعد سياه، وابسته‌ي محمدپور عبيداله در جعفريه در حفر چاه آب، خليفه را ياري مي‌رساند.
اين محمدپور عبيداله هزارمرد كرد (يا پور آزادمرد كرد)،که از سرداران سپاه یعقوب در یورش به بغداد بوده، به نظر مي‌رسد، علاوه بر رامهرمز بر نواحي كوهستاني نيز حكم مي‌رانده است و از سويي آدمي سياستمدار نيز بوده است كه در يك زمان با 3 دشمن، يار بوده است و در حاليكه، گاهي خليفه را و گاهي زنگيان را از خود نگران و دلخور كرده است اما همچنان مي‌ماند، به احتمال، علاوه بر سياستمداري، قدرت و پشتيباني كوه‌نشينان (بختياري‌ها) نقش اصلي در اين ثبات مقام داشته است. از سويي ديگر به نظر مي‌رسد با ديگر هم‌تباران خود در مناطق همسايه نيز رابطه‌ي خوبي داشته است. از آن جمله با كردان (لران) دارياني كه به احتمال با دسيسه‌اي از پيش انديشيده شده، علي‌پور ابان و يارانش را گوشمالي داده است.
احتمالاً از آخرين خبرهايي كه تبري از كردان شمال خوزستان يا بختياري‌ها مي‌دهد در نبرد نهايي با زنگيان بوده باشد، خليفه كه تمام قوا و توان خود را در خاتمه دادن به آن شورش پانزده ساله كه بسياري كشته و خسارت بر جاي گذاشته بود، بكار گرفته است، از همه‌ي نيروهاي اطراف و اكناف از جمله مردم و عامل ايذه و اطراف آن، استفاده مي‌كند. (بديهي است كه اين مردم جز بختياري‌ها نبوده‌اند)
تبري در وقايع سال 270 قمري- 262 خورشيدي و در نبرد محرم همان سال با سالار زنگيان مي‌گويد: «از جمله كساني كه به داوطلبي به نزد وي (يعني برادر خليفه، ابواحمد موفق) آمدند، عامل ايذه و اطراف آن بود كه جزو ولايت اهواز بود با جمعي از سواران و پياده كه به خويشتن همراه ياران خويش نبرد مي‌كرد تا وقتي كه خبيث (نامي كه تبري براي سالار زنگيان ساخته است!) كشته شد.»
«در سخن از حادثاتي كه به سال دويست و نود و پنجم بود.» (= 286 خورشيدي)
* شهر اهواز به بازار اهواز (سوق الاهواز) معروف بود و كل خوزستان (= دشت) را كوره اهواز مي‌ناميدند.
* پل اربك يا اربق بنا بر گفته و نوشته بسياري تاريخ نويسان و جغرافيا نگاران در بين راه اهواز به رامهرمز و بر روي رودخانه‌اي شور، از دوران ساسانيان ساخته و برقرار بوده است. بر بنياد همين نگاشته‌ها؛ اين پل به رامهرمز نزديكتر بوده و در فصولي از سال آب فراواني از آن عبور مي‌نمود تا جايي كه در مواقعي براي پيشگيري از پيشروي دشمن آنرا خراب مي‌كردند و دشمن مجبور مي‌شد يا از پيشروي صرفنظر كند و يا از راه كناره‌ي كوهستان خود را به شوشتر و يا رود مسرقان برساند و از آن راه بسوي اهواز پيشروي كند.
اگر بر اين فرض اصرار ورزيم كه تغيير و تحول جغرافيايي (تغيير مسير رودخانه و يا رفتار مشابه ديگر زميني) رخ نداده باشد، اين پل بايد بر روي رودخانه كوپال ساخته شده باشد. در محدوده‌ي معادن مخلوط (شن و ماسه) كوهي كوپال كه در آنجا رودخانه دره‌اي ايجاد كرده است كه در مواقع سيل يا باران‌هاي شديد، رودخانه‌ي عظيمي ايجاد مي‌شود كه پل، براي عبور از آن چاره‌ساز نيست.
رود كوپال از جمع رودخانه‌هاي كُنْدك، تنباكوكار، آبلشكر، كه عمدتاً در زمستان و بهار آب بيشتر دارند، تشكيل مي‌شود و بدون پل نمي‌توان از آن عبور نمود، با توجه به موقعيت منطقه احتمال اينكه پل موجود در همان مكان پل قديم و يا نزديك به آن ساخته شده است، مي‌رود.
در هر صورت در نزديكي اين پل (پل اربك يا اربق كه معرب آن است) رخدادهاي بسيار مهمي بويژه در سده‌هاي سه و چهار بوقوع پيوسته است.
** خواننده محترم آگاه است كه آوردن تكه‌پاره‌هاي اين و آن كتاب صرفاً براي آگاهي يافتن خوانندگان از حضور مردم كوه‌نشين منطقه يا پيشينيان بختياري‌ها، زير نام كردان-درپیشامد های تاریخی ، مي‌باشد و نه بازگويي تاريخ، هر چند تاريخ نيز بصورتي ناقص، بازگويي شود.
* مناذر (بزرگ و كوچك) در شمال اهواز واقع بودند. بايد شهر (نهر) تيري و بنات آذر باشد كه هر دو در جنوب اهواز بوده‌اند.
* ماه دينار، منطقه‌ي گسترده‌اي شامل شمال غرب اصفهان (گلپايگان و خوانسار و داران) و شمال غرب لرستان (بربرود= اليگودرز و جاپِلَقً و كرج ابودلف و...) بوده است.
* داريان منطقه‌اي وسيع در جنوب بهبهان تا كنار درياي پارس است كه (لر) نشين مي‌باشد (گااوبه- ارجان كهگيلويه و بويراحمد)
* بايد بيش از دو فرسخ باشد. در دو فرسخي رودخانه‌اي وجود ندارد مگر مسيل آبهاي فصلي بنام (ماله) كه از كنار مجتمع فولاد اهواز، در جاده اهواز- رامهرمز- بندر امام مي‌گذرد. رودخانه‌ي بعدي (كوپال) دست كم چهل كيلومتر با اهواز فاصله دارد.

گزیده ی تاریخ یختیاری -4


گزيده تاريخ بختياري- از يورش تازيان تا آغاز حكومت اتابكان
داستان كرد و لر:
در هيچ يك از منابع موجود، تا نيمه‌هاي سده چهارم هجري، نامي از «لر» برده نمي‌شود بعكس حتا در داستان «كارنامه اردشير بابكان» بازمانده از ايران باستان و همه‌ي مراجع ديگر پس از آن، كوه‌نشينان «كرد» ناميده مي‌شوند. كردان فارس، كردان اصفهان، كردان خراسان و... به نظر مي‌رسد در آغاز «كرد» معناي قومي نداشته است، بلكه شكلي از زندگي و زيست بوده است، در برابر شهري و روستايي، مردان كوه‌نشين و شبانكاره را «كرد» مي‌ناميدند.
در كارنامه اردشير بابكان (برگردان قاسم هاشمي‌نژاد ص 31) آمده است «ساسان شبان بابك بود، از نژاد و ناف داراي شهريار و همواره بارمه‌ي گوسفندان مي‌بود و وقت بيداد شاهي اسكندر گريزان و پوشيده مي‌رفت و روزگار مي‌گذاشت با شبانان «كرد»».(برخی تاریخ نویسان کردتبار ازاین موضوع استفاده وساسانیان را "کرد"میدانند) يا «اردشير چهار هزار مرد آراست و بر سر ايشان تاخت و شبيخون زد، از اين «كردان»، هزار مرد بكشت و بران ديگران، خسته، دست يافت.» (همان ص 45)
مسعودي در التنبيه و الاشراف، پس از ذكر نژاد كرد، طايفه‌ها و جايگاه كردان را به اين شرح مي‌آورد: «كردان بازنجان و شوهجان و شادنجان و نشاوره و بوذيكان و لريه و جورقان و جاوانيه و پارسيان و جلاليه و مستكان و جابارقه و جروغان و كيكان و ماجردان و هذبانيه و ديگران كه در قلمرو فارس و كرمان و سيستان و خراسان و اصفهان و سرزمين جبال و ماهات (ماه بصره: همدان و ماه كوفه: دينور) و ماه‌سبذان و ايغارين كه برج و كرج ابي دلف و همدان و شهرزور و دراباد و صامغان و آذربايجان و ارمنيه و اران و بيلقان و باب و ابواب و جزيره بين‌النهرين و شام و دربندها هستند.»
چنانچه ملاحظه مي‌شود «كردان» در تمام ايران پراكنده و حتا «لريه» و «پارسيان» هم «كرد» بحساب آمده‌اند. (و اين نخستين بار است كه نام لر و لريه در كتاب‌ها آمده است و بمعناي مكان و جايگاه ونه نام قوم)
مسعودي در جاي ديگر آورده است كه: «هر يك از طوايف «كرد» يك زبان خاص «كردي» دارند.» (مروج‌الذهب ص 481)
در تبري آمده است: پس هرمزان (استاندار خوزستان) كافر شد و قلمرو خود را بروي مسلمانان بست و از «كردان» كمك خواست و... (ص 1887)... و اگر از جانب «كردان» فارس بوي حمله‌اي مي‌شد (همان ص 1889)... گروهي بسيار از «كردان» و ديگران در بيروز- از شهرهاي اهواز= خوزستان- (ص 2017) و... مردم «ايذه» و «كردان» كافر شدند. (ص 2112)
و جالب است كه در كاملص 5779 ذيل حوادث سال 439 آمده است: در اين سال كردهاي لر و گروهي از سپاه سرخاب (در شهر دسكره) سر به شورش برداشتند.
اين داستان-گفتن كُرد به همه‌ي ايرانيان كوه‌نشين ،تا سده‌هاي هفت و هشت هم ادامه مي‌يابد، در حاليكه از سده چهار (نيمه‌ي سده) نام لُر ابتدا در كنار كُرد و سپس به تنهايي برده مي‌شود.
از اين شواهد كه بسيار است و فراوان، دو نتيجه مي‌توان گرفت: يكي،نهادن نام كرد بر همه ی كوه‌نشينان ايران تا سده هفت و هشت و ديگري پراكندگي كوه‌نشينان در سراسر ايران و حتا خارج از مرزهاي شناخته شده ايران امروز.
نتيجه سومي كه مي‌توان به دست داد، اين است كه برخلاف گفته‌ي برخي دوستان كُرد، لُرها به هيچ وجه كُرد نيستند، هرچند به درستي تشابهات بسياري بين دو طايفه و دو قوم وجود دارد كه قطعاً ناشي از: 1. هم‌تبار بودن (ايراني بودن)و 2. شكل زندگي يكسان كوه‌نشيني آنهاست ،اما در نهايت كردان از اقوام ماد و لرها از اقوام پارس هستند. (زبان يا گويش كردي و لري بهترين گواه اين گفته مي‌باشد كه در عين نزديكي (به سبب نزديكي اقوام پارس و ماد و پارت)يكي نيستند.)سرزمین این دو نیز از آغاز، در عین همسایگی ،از یکدیگر جدا بوده است ویکی تا عمق آذربایجان وبالاتر ودیگری تا ژرفای پارس وکرمان وپایین تر ادامه داشته است.(نگارنده با برسی اشعار کردی در مقدمه ی شرفنامه ،بیش از هفتاد درسد واژه ی یکسان با لری (بختیاری وفارسی) یافته است .
داستان كرد و لر، سده‌ها بعد، در مورد لر و بختياري بگونه‌اي ديگر، تكرار مي‌شود و بختياري كه تا سده نه و حتا نيمه نخست سده ده، جزءمهم واصلی لر بزرگ بود، از نيمه دوم سده‌ي ده نام بختياري بخود مي‌گيرد. بدون آنكه تا كنون مشخص شده باشد كه چرا و چگونه. بهمان شكل كه «لر» مدت‌ها در دل «كرد» نهفته بوده و سده‌ها بدرازا مي‌كشد تا رهاسازي يا جداسازي لر از كرد شكل بگيرد*.آنچه با احتمال بیشتر می توان گفت این است که تقسیم های سرزمینی نقش بنیادی در این نامگذاری ها وجداسازیها داشته است.جدایی وکاربرد- لک -برای برخی از لر ها نیز در همین روزگار بوده است.
فرمانروایی انیرانی ها ،سيزده سده پس از امپراتوري مادها= سال 1171 شاهنشاهي كوروش هخامنشي= 621 ميلادي= آغاز گاه‌شماري هجري
حدود پانزده سده پس از آخرين كوچ ايرانيان و دوازده سده پس از ايجاد بزرگترين فرمانروايي‌هاي جهان و تقديم كورش‌ها و داريوش‌ها و... به جهانيان، فرمانروايي ايرانيان از آنان گرفته شد. بهتر است گفته شود اين فرمانروايي دو دستي تقديم تازيان شد. تازياني كه پس از هر پيروزي دچار سرگيجه شديد (ناشي از مستي پيروزيهاي نه چندان دشوار) مي‌شدند و به ناچار براي رهايي از اين گيجي به خود ايرانيان بازنده، متوسل مي‌شدند.
چرا يورش، چرا شكست:
در خصوص علت حمله‌ي تازيان به ايران، بسيار گفته شده است، اما گفتني‌ها- هنوز- بسيار هست.
بنابر روايت مورخان آغازين ايراني و عرب، اوضاع ايران- دربار و شاهنشاهي- پس از كشتن كودتاگونه‌ي شيرويه، پدر خود را- خسروپرويز، آخرين شاهنشاه قدرتمند ساساني- پريشاني و پراكندگي، در ميان بزرگان دربار و كشور، ريشه دواند و توطئه‌ها و دسيسه‌ها و گروه‌گرايي‌ها آغاز شد.
شيرويه‌ي پدركش- پدركشي از ويژگي‌هاي ايرانيان نبود- فردوسي بزرگ در داستان پدركشي ضحاك مي‌فرمايد: «گزارنده را راز با مادر است.» بمعناي اينكه اگر كسي علت پدركشي را بررسي كند، به مادر ضحاك و خطاي وي خواهد رسيد.
آري شيرويه در طول هشت ماه جانشيني پدر علاوه بر پدر «همه‌ي برادران خود را كه پانزده تن بودند گردن زد» (اخبارالطوال- دينوري ص 141) و بزودي خود نيز «گرفتار بيماري‌ها و دردها شد و درگذشت.» (همان ص 141) از سويي پيش از آن، خسرو پرويز در پيامش به پسر، در خصوص علت كشتن نعمان بن منذر، مي‌گويد: «بدان كه نعمان و خاندان او با عرب‌ها توطئه كردند و آنان را به انتظار بيرون شدن پادشاهي از خاندان ما واداشتند و در اين مورد نامه‌هايي نوشته بودند.» (همان ص 140) هرچند عربي از خانداني ديگر جانشين نعمان گرديد- اياس پسر قيصه طايي. اما قطعاً نتيجه دلخواه خسروپرويز نبوده است (جايگزيني عربي با عرب ديگر). از ديگر سو با شاه شدن كودكي شيرخواره (شيرزاد پسر شيرويه) و رسيدن اخبار به شهريار (فرمانده سپاه خسروپرويز)، وي با لشكر خود رو به مداين آمد و «شهريار پادشاهي را غصب كرد و شيرزاد و مربي او و همه‌ي كساني را كه در كشتن خسروپرويز دست داشتند كشت و خود را پادشاه ناميد... و اين در سال دوازدهم هجرت بود.» (همان ص 141) شهريار يكسال بعد كشته مي‌شود و پسر ديگري از خسروپرويز بنام جوان‌شير را «كه مادرش كرديه خواهر بهرام گور بود» به پادشاهي برگزيدند، كه او هم سال بعد درگذشت و پادشاهي به پوراندخت دختر خسروپرويز رسيد... «در اين هنگام شهرياري ايرانيان به سستي گراييد و كارشان به ناتواني كشيد و شوكت ايشان از هم پاشيده شد.» (همان ص 142)- و معلوم است كه وقتي شوكت شاهنشاهي چهارصد ساله‌اي از هم بپاشد، تمامي دشمنان چهارصد ساله به پا مي‌خيزند تا كينه‌ها و دشمني‌ها را به اصطلاح صاف كنند. از ديگر سو اين حوادث، مردي عرب را بنام مثنا پسر حارثه شيباني كه خود و قبيله‌اش با اجازه‌ي شاهنشاه آمده بود و داستان ويرا بلاذري آورده است. تشويق و ترغيب به دست‌اندازي به اطراف و دست‌درازي به اموال دهقانان ايراني شدند. گرفتاري‌هاي دربار و بي‌پاسخ ماندن جنگ و گريزهاي مثنا او را قويدل‌تر كرد و وي بر شدت حملات خود افزود. در اينجا اختلافي در گزارش بلاذري و دينوري هست كه در نتيجه‌ي ماجرا، البته، تأثيري ندارد.
دينوري مي‌گويد: مثنا از قبيله‌ي معروف بكربن وائل بود كه در سال نه هجري به حضور پيامبر (ص) رسيده و مسلمان شده بود. بعلاوه دينوري از شخص ديگري بنام سويد بن قطبه عجلي نام مي‌برد كه همزمان با دست‌درازي‌هاي مثنا او هم به اُبلّه مي‌تاخت- مثنا شهر حيره را براي حمله‌هاي خود برگزيده بود.
در مورد مثنا، كوفي در الفتوح خود مي‌گويد- اول كسي كه ميان عرب و عجم جنگ را شروع كرد مثنا بود و علت آن اين بود كه «قبايل تهامه (ربيعه؟) به سبب قحط و خشكسالي از شام و حجاز تحويل كردند و روي به حوالي عراق آوردند و در ولايت جزيره و يمامه قرار گرفتند. انوشيروان ايشان را بخواند و گفت: سبب آمدن شما بدين بلاد چيست؟» جواب دادند كه در شهرها و بيابانهاي ما قحط افتاده به جوار شاه التجا ساختيم. تا آنگاه كه لشكر عجم به چشم بد در ايشان نگريستند و اطماع فاسد از ايشان كردند- ايشان نيز دست برآورده قصد تعرض كردند.‌ (ص 47) نتيجه اينكه از يكسو، دربار در جنگ و جدال داخلي بود و به امور مملكت نمي‌رسيد و از ديگر سو اين حمله و گريزهاي آغازين عرب‌ها، باعث تشويق مسلمانان و تشديد حمله‌ها و نهايتاً جنگ واقعي با ايرانيان براي گشودن سرزمين‌هاي ايراني گرديد. چون اخبار به ابوبكر رسيد، در مشورتي كه با عمر داشت خالد بن وليد كه بتازگي يمامه را فتح و آنجا حاكم شده بود، به كمك مثنا فرستاد تا چند و چون قدرت شاهنشاه، در نبردي جدي‌تر، سنجيده شود.
از ديگر سو، بي‌توجهي دربار به مسايل جنگ و گريزهاي اعراب، استانداران و فرمانداران را در يك وضعيت استقلال اجباري قرار داد كه در مورد جنگ و صلح با اعراب در نبردهاي بعدي، خود تصميم بگيرند و اين هم به اصطلاح بر نابساماني اوضاع افزود و مملكتي يكپارچه و دست كم يكهزار و پانصد ساله ( از دوران شاهنشاهي مادها) بصورت استان‌ها و شهرستان‌ها و حتا شهرهاي جداگانه درآمد كه با نيروي محدود و كاهنده، بديهي بود، از مقابله با سپاه رو به فزوني دشمن- هر چند فداكار و ايثارگر بوده باشند، سرانجام خسته و مانده گردند. و با وجودي كه براي مقابله با كشتار و جنايت‌ها و وحشيگري‌هاي تازه‌واردان، شورش‌ها كردند و تلاش‌ها بخرج دادند اما چون بقول فيروزان در رابطه با خيانت آن شوشتري:
«تلاش‌ها به تدريج كاهش و كاهش پذيرفت و يا شكل عوض نمود و مبارزه صورت ديگر گرفت.»
خوزستان يا كوره‌ي اهواز بگفته و نوشته‌ي مورخان اغلب ايرانيِ تازي‌نويس چون بلاذري اصفهاني و پسر جرير تبري و... در بين سالهاي (15 تا 20) يا (16 تا 19) تسخير شد.

* تبديل بهداروند (نام باوي از چهار باو تيره‌ي هفت لنگ بختياري) به بختياروند، عاميانه است و نمي‌توان آنرا جدي گرفت. بهمان گونه كه باو (= گونه و نوعي صفتِ رساننده‌ي خويشاوندي) را به باب (= در و دروازه) تبديل مي‌كنند. اين‌گونه فارسي سازي واژه‌هاي بومي ما آدمي را بياد تبديل بيروني (ابوريحان) به بيراني مي‌اندازد.
در كودكي شاهد بوده‌ايم كه برخي هم سن و سالانِ شهري‌تر از ما، بهتر را بِخْتَر و هُل (خاكستر) را خُل و... مي‌گفتند تا خود از امثال من كه ديرتر از ده به شهر آمده بودم، شناخته شوند.(درباره ی معنای باو-زبانزد: دیده تاگوده ده باوته-به روشنی رسا ست.)
تبديل بهدار[وند] به بختيار[وند] از همان مقوله مي‌تواند باشد.
آنچه در خصوص اتلاق نام بختياري بر بخشي از مردمان تشكيل دهنده لر بزرگ مي‌توان با قاطعيت گفت اين است كه:
1- اين تغيير و تحول در فاصله‌ي از بين رفتن حكومت اتابكان لر بزرگ در سال 827 هجري قمري- 802 هجري خورشيدي و سال 974 هجري قمري- 945 هجري خورشيدي در حكومت شاه تهماسب صفوي رخ داده است و در آن سال، اين نام جا افتاده بوده است. هرچند گفتن لر بختياري نيز وجود داشته است و بكار مي‌رفت.
2- هرچند در آغاز خان‌هاي بختياري از (لر) بودن خود گريزان نبودند اما آرام آرام لر بختياري، نزد خان‌ها و بزرگان بختياري به لر و بختياري تبديل مي‌شد به نحوي كه براي نمونه، همسران خود را از خانواده‌هاي بزرگ (بي‌بي) و از آن خانواده‌هاي معمولي و به اصطلاح رعايا را (لر) مي‌گفتند.
)

Monday, June 9, 2008

گزیده ی تاریخ بختیاری-3


جغرافياي خوزستان
«در آغاز يورش تازيان»
استان خوزستان: كوره اهواز
اگر تصوير كشورمان را از بالا ديده باشيم، در گوشه جنوب غربي آن، سرزمين همواري همواره با رنگ سبز، ديده مي‌شود كه گويي پروردگار يكتا، بشكلي هنرمندانه و آماده براي زندگي آسوده‌ي بندگان خود آفريده است.
كوه‌هاي سر به فلك كشيده زاگرس، همچون سربازاني آماده و سلحشور، تحت فرماندهي فرماندهان بزرگ چون زردكوه، هفت‌تنان، منار، كوه سفيد، منگشت و دلا، با سينه‌هاي فراخ و چشماني عقاب‌گونه، سخت و ستبر پاسدار و نگاهبان آن هستند.
در زير پاي اين فرماندهان هميشه بيدار، و سپاه آماده، چشمه‌سارها و رودبارها، جوي‌هاي هميشه جاري و روان، به سوي آن، با فاصله‌هايي كه گويي با طرح و نقشه پيشين ساخته و پرداخته شده است، جاري‌اند و زندگي و سرسبزي و فراواني را به ارمغان مي‌برند.
كرخه، دز، كارون، جراحي و زهره- شاوور و مسرقان و الا و رود زرد و خيرآباد و... جوباره‌هاي شيريست كه مادر زاگرس در كام فرزند- دشت مي‌ريزد تا هم شاهد شكوفايي آن باشد و هم خود لذت اين بزرگواري و بخشندگي را بچشد.
آري چنين سرزمين مقدسي، همواره‌ي تاريخ آماده پرورش فرزندان خود (انسانها) بوده است. از اينروست كه تا آنجا كه مي‌شود تاريخ را كاويد، خوزستان مسكون و زاينده‌ي تمدن بوده است.
براي خوزستان تا 70 شهر برشمرده‌اند كه بر اثر جنگ‌ها و ستيزه‌هاي فرزندان ناخلف خاك و البته سستي و ضعف مصالح، بسياري نابود شده‌اند.
با توجه به آب و هواي خوزستان كه تقريباً نيمي از سال گرم و سوزان است، مي‌توان يقين دانست كه علت ماندگاري انسان و زايش تمدن‌ها ناشي از وجود شريان‌هاي حياتي زندگي (رگ‌هاي زندگي‌بخش آب) يعني رودخانه‌هاي متعدد و كانال‌هاي دست ساخت منشعب از آنها بوده است. بعلاوه هر كس در زمستان وارد خوزستان بشود بطور قطع شيفته آب و هواي آنجا مي‌شود. احتمالاً انتخاب نخستين پارسيان- منطقه را براي زيستن- در زمستان بوده است، چرا كه تمام زيبايي‌هاي طبيعت در ماه‌هاي آخر زمستان و نخستين ماه بهار در خوزستان جمع است. از گل و سبزه و گياه تا آواي دل‌انگيز چشمه‌سارها و آبشارها و خروش رودخانه‌ها و هواي پاك همه و همه يكجا جمع‌اند. تا انسان را سپاس‌گوي سازنده‌ي بزرگ و يكتا كند.
بگذريم، خوزستان در آغاز يورش تازيان از كوره‌هاي بزرگ و معروف و آباد ايران بوده است. جنوب استان را درياي پارس و رودخانه‌هاي اروند و دجله، غرب آن هورها و دشت ميشان (ميسان)، شمال آن مهرجان‌گدك و كوهستان‌هاي شمالي، سرزمين اكراد (بختياري‌ها)- در غرب ايالت سردان و سميرم. سردان با مركزيت لردگان گاهي جزء خوزستان و گاهي فارس مي‌شده است. باز هم غرب خوزستان يا كوره اهواز به استان فارس يا ناحيه ارگان و كهگيلويه همسايه بود. شهرها و مراكز عمده تجمع در كناره رودخانه‌ها قرار داشت، رود كرخه و شاخه‌هاي آن از شمال به جنوب پذيراي شهرهاي بيات و دور و تيب و قرقوب و بيروز (بيروت يا پيروز؟) و بسنا و شوش و كرخه كه ايوان معروف آن تا پيش از جنگ تجاوزگرانه عراق، برپا ايستاده بود. شوش شهر باستاني و چند هزار ساله كه خوشبختانه هنوز زنده است و پايين‌تر، نهر تيري در كنار شهري به همين نام و منشعب از كرخه، مناذر (بالا و پايين يا بزرگ و كوچك) در محل تلاقي كرخه و كارون (در گذشته‌هاي دور، كرخه به كارون مي‌پيوسته است) ديوار مهدي (حصن مهدي؟) در جنوبي‌ترين نقطه و شمال دجله- هويزه يا هوزگان در محل فعلي، و در ساحل دريا، آبادان- سليمانان و دورقستان و اندكي شمالي‌تر سرق (دورق)- جبا- چهارشنبه بازار و در كناره‌هاي دجله، اُبُله و بصره و ديوار معروف به ديوار مهدي و بيان و باز هم شمالي‌تر سوق در كنار كارون و نهايتاً به اهواز يا بازار اهواز (كه معمولاً مركز كوره يا استان بوده است). در ادامه در كرانه‌هاي كارون رو به شمال شهرهاي مناذر بزرگ و كوچك (بايد در حوالي زرگان و رامين و ويس بوده باشند) و عسكر مكرم در محل برخورد دو شاخه‌ي كارون در بندقير فعلي.
درباره اين شهر، عسكر مكرم، گويند كه شهري قديمي (در عهد ايران باستان) بوده است. زماني كه يكي از بزرگان ايران بنام فرخزاد سر به شورش برمي‌دارد، تازيان سپاهي به سركردگي (مكرم بن فزر) براي مقابله با وي مي‌فرستند كه در كنار خرابه‌هاي آن شهر مستقر مي‌شود و از اين رو به عسكر مكرم (= پادگان لشكر مكرم) معروف مي‌شود. قابل ذكر است كه فرخزاد نهايتاً در قلعه و دژي به نام خود (فرخزاد) در ايذه تسليم و سپس بدست حجاج كشته مي‌شود.
شهر مسرقان (مشرقان؟) در كنار شاخه كوچكتر كارون و بالاتر، شهر باستاني و معروف شوشتر كه حاكم‌نشين خوزستان بوده است قرار داشت. جندي‌شاپور در ميانه‌ي شوشتر و پل اندامش (دزفول) و بالاتر از پل صحراي معروف لور قرار مي‌گرفت كه گويند «لر» نام از آن گرفته است.
رامهرمز در كنار رودخانه‌ي الا (علا) و در غرب آن بر سر راه ارگان، آسك و سنبيل قرار داشت كه نهايتاً به ارگان مي‌رسيد كه از كوره‌هاي فارس و مرز فارس و خوزستان بوده است.
از مجموعه شهرهاي نامبرده، بجز جندي‌شاپور و شوشتر و رامهرمز و ارگان و آسك و سنبيل كه در مرز كوه و دشت مستقر بودند، بقيه شهرهايي بودند كه در دشت خوزستان استقرار يافته بودند. اما شهرهاي كوهستاني، شهرهاي ايذج- لوردگان (در ايالت سردان) و سوسن در شمال ايذه از معروفترين‌ها بودند. بر مبناي نوشته‌ي مقدسي در احسن التقاسيم (ص 609) شهرهاي كوهستاني خوزستان اين‌ها هستند: رامهرمز، شهرهايش سنبيل (سنبل) و ايذج و تيرم و بازنگ و لاف و غروه- بابج (بابك)، كوزوك كه همه كوهستاني و مهمند. فهرست شهرهاي خوزستان همچنان ادامه دارد. خواننده محترم براي پي بردن به همه‌ي نام‌ها مي‌تواند به كتاب‌هاي جغرافيا و مسالك مراجعه* نمايد.
در اينجا مقصود اشاره‌اي اجمالي به جغرافياي خوزستان بود كه بسياري پيش‌آمدها و رخدادهاي مربوط به بختياري‌ها به آن مرتبط است. بويژه اين ارتباط تا پيش از صفويه و پايتخت شدن اصفهان، چشمگير است و از آن به بعد است كه رخدادها بيشتر با بخش‌هاي شمالي و شمال شرق ارتباط پيدا مي‌كند.
* تجارب الامم مسكويه، فتوح البلدان بلاذري، الفتوح ابن اعثم، تاريخ تبري، تاريخ كامل ابن اثير، كتابهاي جغرافيايي و مسالك‌ها از جمله ابن خردادبه، قدامه، يعقوبي، ابن رسته، ابن فقيه، مسعودي، ابن حوقل، مقدسي، ياقوت و... جغرافياي تاريخي سرزمين‌هاي خلافت شرقي اثر نامداري كه با همه ارزش و اهميت، نياز به بازنگري دارد نوشته‌ي گاي لسترنج، مي‌توانند راهنماي علاقمندان و راهگشاي پرسش‌هاي جغرافيايي آنها باشد.

Sunday, June 8, 2008

گزیده ی تاریخ بختیاری-2


جغرافياي لر و بختياري
پيش از اين به مناطق لرنشين مختصر اشاره‌اي شد، اينك اندكي مشروح‌تر به سرزمين «لر» و ريزتر به سرزمين بختياري‌ اشاره مي‌شود.
قوم لر، بصورت پيوسته و منسجم در بخش وسيعي از كشورمان، زندگي مي‌كند كه از شرق به مرز كشور عراق- كه روزي روزگاري دل ايران‌شهر ناميده مي‌شد، تا حدود گيلان غرب،‌ از جنوب به حدود درياي هميشه پارسي تا نزديكي‌هاي بوشهر و از غرب به فيروزآباد و شيراز و اصفهان و از شمال به تهران و قزوين و همدان و جنوب باختران و گيلان غرب، مي‌پيوندد.
بعلاوه به صورت پراكنده در جنوب و جنوب شرقي كرمان، حوالي جيرفت و پاريز، خوار و ورامين و دره‌لار- شمال شرق تهران و... هرات در خارج از مرزهاي رسمي حضور دارد. اين سرزمين تيره‌هاي لرستاني (فيلي، لك و...)- بختياري- كوه‌گيلويه- بويراحمد- سرخي و ممسني، از قوم بزرگ لر را دربرمي‌گيرد. اما، چون اين نوشتار به بخش بختياري‌ها بيشتر نظر دارد، اينك به سرزمين آنها مي‌پردازيم. سرزمين بختياري به تقريب در ميانه‌ي سرزمين لر قرار دارد. گفتني است كه سرزمين لر نوار پهني است بموازات رشته‌كوه‌هاي زاگرس، از شمال غرب بسوي جنوب شرق به پهناي حدود 500 و درازاي 800 كيلومتر و گستره 400000 كيلومترمربع يا يك چهارم مساحت كشور. بديهي است كه اقوام ايراني ديگري بويژه در شهرها و روستاهاي اين مناطق ساكن هستند كه سده‌هاست كه با خوشي و گاهي ناخوشي در كنار يكديگر ادامه زندگي داده‌اند.
جنوب سرزمين بختياري را دشت گسترده خوزستان دربرمي‌گيرد، از انديمشك، در جنوب دشت لور و خطي فرضي كه شهرهاي انديمشك و دزفول و شوشتر و رامهرمز را بهم وصل مي‌نمايد. و غرب آن تا شمال و شرق رودخانه‌ي دز از ميانه دزفول و انديمشك تا درود و ازنا و اليگودرز (بربرور و جاپِلق باستاني) در شمال و فريدن (پاري تكه‌ي هردت) و استان چهارمحال و بختياري و محدود به استان كهگيلويه و بويراحمد- گستره‌ي اين بخش به تقريب يك سوم خاك «لر» را تشكيل مي‌دهد. منطقه‌ي بختياري، سرزميني كاملاً كوهستاني با تنوع گوناگون آب و هوا و گياه، پر آب و جنگل‌هاي بلوط و بادام كوهي و بن و ‌كِلخونگ و... در بخش مركزي و بوته‌زار و گونه‌هاي گياهي كوتاه- همچون گَوُنً (گينه= محلي) در شمال و تقريباً لخت و عاري از درخت- جز محدودي درخت‌هاي كُنار (سدر) در غرب شهر مسجدسليمان و شمال شوشتر.
آثار تمدن در جایجاي اين سرزمين، همچون ديگر سرزمين‌هاي لرنشين، بچشم مي‌خورد. از پيش از تاريخ تا دوران ايلامي- هخامنشي- پارت و ساساني و اسلامي با مردماني عمدتاً كوه‌نشين و شبانكاره. و از حدود 670- 655 هجري قمري (650-635 هجري خورشيدي) در دوره‌ي حكومت اتابك شمس‌الدين آلب ارغو- كوچنده، (با كوچ بهاره بسوي سردسير و پاييزه بسوي گرمسير) و دو شهر عمده و تعدادي شهرك مانده از باستان، پيش از آمدن تازيان و تعداد بيشتري روستا و قلعه‌هايي كه به اجبار «تخته قاپو»* مردماني باشنده آن‌ها گرديده و راهي كه خوزستان را از طريق ايذه- لردگان- گردنه رخ و... به اصفهان پيوند مي‌دهد. راهي كه شايد اگر نمي‌بود تاريخ بختياري با سكوت بيشتري همراه بود، اما از آنجا كه مركزيت سرزمين بختياري در درازای تاريخ شهر «ايذه» بوده است و بسياري رخدادهاي اين قوم در ارتباط با اين شهر و استان خوزستان رخ داده است، اندكي هم به جغرافياي اين استان مي‌پردازيم. هر چند جغرافياي خوزستان خود به تنهايي مي‌تواند موضوع پژوهشي سترگ و پرفايده ای باشد.
* تخته قاپو: اجبار حكومت رضاشاه پهلوي، كوچ نشينان را به يكجا نشيني در سال 1309 كه با خشونت و ستم و جور بسيار آغاز، اما بزودي، رها شد. يكجانشيني واقعي بسياري كوچ‌نشينان پس از انقلاب بزرگ بهمن 57 و بويژه آشنايي آنها با تسهيلات و امكانات رفاهي شهرها و روستاها، بوقوع پيوست.

1-گزیده ی تاریخ بختیاری

پيش درآمد:
از پرسش‌هاي بنيادين انسان متفكر و انديشه‌ورز مي‌توان به اينها اشاره كرد: من كه هستم، از كجا آمده‌ام، كي آمده‌ام، چرا آمده‌ام، به كجا مي‌روم و... كه مي‌توان گفت همه‌ي تلاش متفكران و انديشه‌ورزان، در درازاي سده‌ها و هزاره‌ها، پاسخ يا يافتن پاسخ اين پرسش‌ها بوده است. تلاشي كه بر سر راه خود بسياري دانش‌ها را بوجود آورده است. اهميت و گستردگي پرسش‌ها، تخصص‌ها و شاخه‌هاي گوناگون علوم و دانش‌ها را، فراروي انسان قرار داده است، از آن جمله است: تاريخ و جغرافيا. اين كه مي‌گويند تاريخ در جغرافيا رخ مي‌دهد، اين دو شاخه‌ي دانش بشري را دوش بدوش يكديگر قرار داده است تا جائيكه بدون درك و آگاهي از يكي درك و فهم ديگري مشكل مي‌نمايد. البته اين غير از ارزش و اهميت جغرافيا (سرزمين‌ها) براي تسخير و تملك است، كه بهانه بسياري از پيش‌آمدهاي تاريخ است.
بي پاسخ ماندن اين پرسش‌ها، ناهنجاري‌هاي فردي و اجتماعي به دنبال دارد و پاسخ به آنها راز ماندگاري ملت‌هاست. بدين معنا كه «ملت» ريشه‌دار است و آشنا به گذشته‌ي نياكان خود و شناخت بار فرهنگي‌اي كه حامل آن است، و ريشه‌دار بودن معادل استواري در برابر بحران‌هاست و سبب ماندگاري.
بختياري‌ها، بعنوان بخشي از «لر»، بگواه ده‌ها نشانه و نماد و نيز با استناد به پژوهش‌هاي پژوهشگران و بركنار از گفته‌ها و نوشته‌هاي كودكانه و گاه ابلهانه‌ي برخي نويسندگان مطالب تاريخي، از اقوام ريشه‌دار ايراني (آريايي) هستند. گويش، باورها و عادت‌ها و رسم‌ها و چهره و رخساره ووو... ايراني بودن آنها را همچون كردها و شبانكارگان و ديگر كوچندگان، شهادت مي‌دهند. اقوام لر با در نظر گرفتن نوشته‌ها، سنگ‌نگاره‌ها- آثار باستاني اسناد محلي (قباله‌ها) و يادمان‌ها و يادها و خاطره‌هاو افسانه‌ها و اساتير و داستان‌ها از پيش از يورش تازيان، در سرزمين بهم پيوسته‌ي كنوني خود- لرستان- خوزستان شمالي- كهگيلويه و بويراحمد- چهارمحال و بختياري- بخش‌هايي از استان‌هاي بوشهر- فارس- اصفهان و مركزي و استان لرستان و استان ايلام، و نيز در جاهاي پراكنده‌ي ديگري كه بعدها توسط حكومت‌ها كوچ داده شده‌اند (از دامنه‌هاي جنوبي البرز در قزوين و ساوجبلاغ تا سواحل هميشه پارسي درياي پارس در بوشهر و از مرزهاي غربي تا گيلان غرب و غرب شيراز و اصفهان و قزوين و جنوب شرق كرمان) زندگي كرده و مي‌كنند. اگر كوچ بزرگ اقوام ايراني را، آخرين كوچ در نخستين سده‌هاي هزاره نخست پيش از ميلاد باور داشته باشيم، «لر» يكي از زير تيره‌هاي قوم پارس مي‌باشد كه بهمراه اقوام و تيره‌هاي ديگري در مجموع «پارس‌ها» را تشكيل مي‌دهند.
ميدانيم كه اقوام ايراني ماد و پارس (بويژه) در كوچ بزرگ خود به سرزميني كه بعدها ايرانش نام نهادند با مردماني بومي با تمدن بسيار پيشرفته- اما پير و كم جان- از جمله ايلامي‌ها برخورد كردند كه احتمالاً بعلت همين ضعف و پيري، بدون درگيري پذيراي آنها (پارس‌ها و مادها) شدند. يادمان‌هاي بسيار، بويژه در شهرستان ايذه و شمال ارگان (در شمال بهبهان) و آثار بسيار در سرزمين گسترده‌ي ياد شده و بويژه كهگيلويه و پژوهش‌هاي تاريخي مورخان، گواه غني بودن آن فرهنگ است. در نتيجه پارس‌ها و مادها- در محدوده اين نوشتار، لرها- علاوه بر فرهنگ پربار خود، عمدتاً بر مدار شبانكارگي و دامداري، از فرهنگ غني ديگري كه عمدتاً استوار بر شهرنشيني بود متأثر گشته، نسبت به اقوام ديگر متشخص‌تر و متمايزتر شده‌اند.
شبانكاره‌اي، كوچندگي و كوه‌نشيني، شكلي از زندگي گروه‌هاي اجتماعي انسانهاست كه بنابر ضرورت در برشي از زمان، در بسياري از جوامع زيستي، رخ داده است. برخي در پي تغيير شرايط زندگي، اين گونه زيستن را تغيير داده و برخي ديگر نيز با توجه به ماندگاري شرايط همچنان كوه‌نشين و شبانكاره مانده‌اند. ايرانيان نيز نمي‌توانند از اين قاعده مستثنا باشند و كوچ آنها در آغاز هزاره نخست پيش از ميلاد خود مويد اين موضوع مي‌باشد. اما بزودي و در برخورد با بوميان و نيز تغييرات بوجود آمده، بسياري از آنها زندگي يكجانشيني (شهرنشيني و روستانشيني) را انتخاب نموده، شهرها و روستاهاي بسيار بوجود آوردند و بنا به ضرورت حكومت‌ها... ولي برخي نيز همچنان، وابسته به دام و دامداري، همان شكل زندگي پيشين را پي گرفتند. نوآمدگان بزودي با بوميان در هم آميختند به احتمال در شهرها بيشتر، و بسياري آداب و عادات آنها را پذيرفتند. به مرور زمان اختلاف شكل زندگي، در همه‌ي جنبه‌هاي زيستي بين دو گروه كوچنده، كوه‌نشين و شبانكاره از يك سو و روستانشينان و شهرنشينان از سوي ديگر، نمود پيدا كرده، برادران و خواهران ديروزي، به، اگر نگوييم دشمنان، مخالفان امروزي بدل شدند.
مطالعه و شناخت تاريخ ايران، نقش بسيار و درگيري‌هاي بي‌وقفه- و گاهي زيانبار- اين دو گروه را نمايان مي‌سازد، تا جائيكه بجز تعداد بسيار اندكي ،حكومت‌ها- پس از حمله تازيان- عمدتاً توسط همين اقوام كوچنده بنياد گذاشته شده است. غزنويان- خوارزمشاهيان- مغولان- تيموريان؟- صفويان- افشاريان- زنديان- قاجاريان، نمونه‌هاي بارز حكومت‌هاي كوچنده مي‌باشند. هر چند از خارج از ايران آمده باشند.
لرهاي: فيلي- لرستاني- بختياري- كهگيلويه و بويراحمدي- ممسني- سرخي و... داراي ريشه و سابقه‌ي ديرينه، استوار و ماندگارند. اين امري بديهي است اگر تصور كنيم تاريخ ايران را، همه‌ي ايراني‌ها ساخته‌اند، حتا اگر به هر دليل در تاريخ نوشتاري- نامي از آنان برده نشده باشد. براين اساس مي‌توان چنين پنداشت كه لرها- و بختياري‌ها- همان تاريخي را پشت سر گذاشته‌اند كه ساير اقوام ايراني. آنها همراه ساير برادران خود از اقوام هند و ايراني، با غيرقابل زيست تشخيص دادن محل زندگي خود، دست به كوچ بزرگي بسوي سرزمين‌هاي ايران و هند زدند- در اين ميان اقوامي كه خود را ايراني مي‌دانستند و بر بنياد نظريه‌هاي باستانشناسان و مورخان شامل سه تيره بزرگ ماد و پارس و پارت بودند- كه قطعاً هر كدام متشكل از طوايف بسيار كه برخي را مورخان يوناني به آنها اشاره كرده‌اند- فلات يا پشته‌ي ايران را برگزيدند. مادها در منطقه‌اي از ري تا كرمانشاه و آذربايجان، پارس‌ها، مناطق جنوبي‌تر را تا كناره‌هاي درياي پارس و پارت‌ها خراسان را براي ادامه‌ي زيست خود انتخاب كرده و باشنده‌ي آن سرزمين‌ها شدند.
با توجه به تراكم سكونت ايلاميان، عمدتاً در دشت‌هاي وسيع خوزستان و بخش‌هاي غربي ميانرودان و كمتر در كوهستان‌ها، اقوام پارس بيشتر مناطق شمالي‌تر، كوهستان‌ها- را براي زندگي انتخاب كردند چرا كه هم براي دام‌هاي آنها مفيدتر بود و هم ايلاميان در كوهستان‌ها كمتر از شهرها بودند- بسياري شهرهاي ايلامي در دشت و تعداد اندكي در كوهستان‌ها استقرار داشته‌اند، و اين مصادف با سده هشتم پيش از ميلاد بود. از آنجا كه هيچ قومي در هيچ برهه‌اي از تاريخ بدون سرپرست و بزرگ نبوده است، ظاهراً سرپرستي اقوام پارس را خاندان هخامنشي، از تيره‌ي پاسارگاديان بر عهده داشتند و تاريخ بعدها نشان داد كه به حق از عهده اين بزرگي بخوبي برآمده‌اند. نخستين آثار معماري و شهرنشيني پارس‌ها در منطقه، در مسجدسليمان امروزي كه نام خود را از همان آثار گرفته، نمودار شده است. جائيكه برخي باستانشناسان (گيرشمن) آنرا، صفه‌ي مسجدسليمان و پيش درآمد صفه‌ي عظيم و ماندگار تخت جمشيد ميدانند. آري، اگر جنگي بود، همه بودند و اگر كار و تلاش، بهنگام صلح و آرامش بود، باز هم همه حاضر بودند. ابتدا مادها و سپس پارس‌ها حكومت را بدست گرفتند. بختياري‌ها*­ نيز در هر دو حكومت اشتراك داشتند، بويژه در حكومت پارس‌ها نقش مهمتري داشته‌اند.
چيش پش هخامنشي، 675-640 پ م، سرزمين تحت حكومت خود را بين دو پسر خود تقسيم كرد: انزان (انشان) يا پارسوماش بعدي به كورشيان و پارس و پارسه‌گرد به داريوشيان.
«اين سرزمين پارسيان، كه من مالك آنم، داراي اسبان نيك و مردان نيك است.»
«خداي بزرگ اهورامزدا، آن را به من داده، من پادشاه اين سرزمينم.»
آري مگر نه اسبان نژاد بختياري، و مردانش روزگاري سرآمد اسبان و جنگجويان پارسي بوده‌اند. بختياري‌ها در كنارساير اقوام پارس و ماد (و حتا ايلام) بعنوان حكومتگران، سده‌ها در شادي و آرامش ناشي از شجاعت‌ها و شهامت‌ها و ايثار آغازين، بزندگي خود ادامه مي‌دهند، برخي شهرنشين، برخي روستانشين و برخي نيز زندگي آزادانه‌ي كوه‌نشيني را ادامه مي‌دهند... اسكندر آن جوانك گجستك، خوشي و آرامش را بهم مي‌زند، فداكاري‌ها و از خودگذشتگي‌ها بجايي نمي‌رسد، چرا كه، ديگر از كورش و داريوش و خشايار... خبري نيست، نازپروردگان دربار و حرمسرا- سالهاست كه شمشيرها و گرزها را آويخته‌اند. مقاومت دليرانه‌ي كوه‌نشينان پارسه و انزان هم نمي‌تواند از سقوط پيشگيري كند و چنين شد كه چند ده سالي، رياست و رهبري بيگانه را پذيرا شدند تا مرداني ديگر از تبار آنها اما از قومي ديگر پارت‌ها، از خراسان، آزادي ايران را وجهه همت قرار دادند، شور و اشتياق آزادي سراسر ميهن مقدس را فرا گرفته بود و از هر گوشه و كنار كشور اهورايي، خيزش براي بيرون راندن بيگانگان آغاز شده، ديري نپاييد كه روزگار خوشي از نو بر كشور سايه انداخت، بختياري‌ها، كه نزديكتر به دشمن بودند و ستم بيگانگان را بيشتر احساس كرده بودند*، شادتر و پرتلاشتر ظاهر شدند و چنين شد كه سده‌ها، آسايش و آرامش بدنبال آمد.
گیرشمن!مي‌گويد: «در حاليكه بسياري شهرهاي ايران و بويژه بزرگان قوم تحت تأثير فرهنگ يوناني به دلخواه يا اجبار قرار مي‌گرفتند، به نظر مي‌رسد كه پارس يكي از آن نواحي بود كه بصورت جزيره‌اي درآمد كه سنن اجدادي در آنجا بهتر محفوظ بماند.»
با استيلاي پارتيان، ايرانيان، هر چند ممكن است در آغاز كشمكش‌هايي ميان اقوام ايراني، بر سر تقسيم قدرت، بوجود آمده باشد اما بزودي زندگي آسوده‌تري را بدون دغدغه‌ي تحمل بار سنگين حكومت خارجي، آغاز كردند.
((داستان اسكندر، هر چند اينك و بر اثر تبليغات بسيار غربيان، واقعي مي‌نمايد، اما اگر تصور شود همه اين بگير و ببندها ظرف مدت حدود ده سال انجام شده باشد، آدمي ديرباور مي‌شود. متأسفانه تاريخ را همان‌ها نوشته‌اند، حفاري‌هاي باستانشناسي را همان‌ها انجام داده‌اند و به اصطلاح خود بريدند و خود دوختند و خود پوشيدند، وگرنه همانگونه كه دروغگويي‌هاي آنان در بزرگنمايي ارتش خشايار و داريوش در حمله به يونان و... توسط غربي‌هاي، كمي منصف‌تر، افشا شده است، كوچكي اين داستان نيز افشا مي‌شد.))
اينكه آثاري از سفال و مجسمه و سكه‌هاي يوناني در شهرهاي بر سر راه معروف به ابريشم يافت شده است، مي‌تواند ناشي از حمل آن‌ها توسط مسافران باشد و يا حتا سازندگان يوناني در آنجا‌ها... مگر نه اينكه هم اكنون قالي كرمان را در مونيخ و فرش كاشان را در هامبورگ مي‌بافند؟ بگذريم. پارت‌ها حدود چهارصد سال حكومت كردند و جاي خود را به ساسانيان، قومي ديگر از پارس‌ها دادند و اينان نيز كم و بيش بهمان اندازه حاكم بودند تا اينكه ضعف و سستي و... غالب شد و تازيان آمدند... و از اين پس اسناد اندكي گوياتر شدند و رساتر. (نويسنده مي‌داند كه بر اثر كمبود مراجع در آغاز و انجام كار به پراكنده‌گويي افتاده است، لذا از اين بابت از خواننده گرامي پوزش مي‌طلبد. اما چون هدف اصلي اين نوشتار روشن ساختن نقش فعال بختياري‌ها در تاريخ است، چاره‌اي جز گردآوري اطلاعات بصورت قطره قطره از درياي كتابهاي تاريخ نبوده است.)
جغرافياي لر و بختياري
* خواننده‌ي گرامي آگاه است كه مراد نويسنده از بختياري‌ها، نياكان مردماني مورد نظر است كه در تاريخ بنام‌هاي «كرد»، «لر»، «لر بختياري» و از حدود سده‌ي دهم هجري، بختياري، معروف بوده‌اند. از آنجا كه جز در يك مورد آنهم تنها در يك مرجع، از كوچ بزرگ و فراگير اين اقوام خبري نيامده است، كه آنهم جاي اما و اگر بسيار دارد،و اینک وبراساس اسناد ومدارک غیرقابل انکار ثابت شده است که این اقوامی که تاریخ گزیده نام میبرد بخشی از لرهایی بودهاند که توسط صلاح الدین ایوبی کرد ایرانی تبار،کوچانده شده اند. مي‌توان با اطمينان گفت و پذيرفت كه بختياري‌هاي امروزي بازماندگان همان مردمي هستند- اقوام پارس ايراني- كه در حدود 800 سال پيش از ميلاد به اين منطقه آمده و با مردم بومي آن- ايلامي‌ها- به مرور يكي شده‌اند.
* سلوكيه عمدتاً بر غرب ايران، بغداد و سوريه حكومت مي‌راندند.

گزیده ی تاریخ بختیاری


سخني با خوانندگان گرامي
تاريخ، در گذشته، وقايع نگاري بوده است و بديهي است كه مورخان، به سراغ رخدادهاي بااهميت‌تر، بزعم خود ،مي‌رفتند و چه رخدادهايي مناسب‌تر از جنگ‌ها و گريزها و آمدوشد شاهان و اميران و در اين ميان، آنچه يا بطوركلي فراموش شده است و يا جز به اجبار از آن سخن به ميان نيامده است همانا مردماني هستند كه آن رخدادها را پديد و اين شاهان و اميران را پيروز و يا گريزان از ميدان مي‌نموده‌اند. آري، بندرت در تاريخ نامي از مردم عادي برده مي‌شود مگر آنكه همانند احمد لر، شاهرخي را كارد بزند تا نامش نه به عنوان قهرمان داستان كه تنها به نشان ديوانه‌اي مفلوك كه شاهي را جسارت كرده و كارد زده بماند.
اين چنين است كه سده‌ها از پي هم مي‌گذرند و از هزاران هزار مردماني كه زنجيره‌ي شاهان و اميران را برپا نگهداشته‌اند و يا بركنار كرده‌اند، خبري نيست، اما آن امير و شاه كه معمولاً از آن مردمان هم نيست يا كمتر از آن قوم و طايفه است، كتاب‌ها و تاريخ‌ها و ديوان‌هاست كه به نامش نگاشته شده است.
آنچه بدنبال مي‌آيد و اينجانب (نويسنده) گزيده تاريخ بختياري، نامزد نموده است اداي ديني است به همان مردم، مردمي كه نقش نخست را در تاريخسازي دارند اما، تاريخ و بويژه مورخ آنان را فراموش کرده است. با اين گفته كه، نگارنده نه مورخ است و نه حتا نويسنده اما در پي وقايع اخير- بويژه سخنان يكي از بزرگان سياست، مبني بر اينكه بختياري‌ها هم خود تاريخ خود را بنويسند، به اصطلاح لر به غيرت! شده و براي اينكه آنان كه هم مورخ‌اند و هم نويسنده و هم لر تبار، دست به نگارش برند، جسارت ورزيده دست به قلم برده است، تا به گزيده‌اي از وقايعي بپردازد كه مردماني را كه امروزه به آنان بختياري گفته مي‌شود و در گذشته «لر» و «كرد» و «فارس» و... در وقوع آن نقش اصلي داشته‌اند هر چند همه چيز بنام سركرده و امير و شاه و اتابك، رقم خورده باشد.شاید داستان مشروطه ونقش بنیادین بختیاری ها وبویژه رهبر فرهیخته ی آنان ،سردار اسعد ،روشن ترین ونزدیکترین پیشامدی باشد که تاریخ نگاران به آن بهایی نه به اندازه ی بزرگی کارشان ،داده اند........واین البته آغاز راهی است که دیگرانی از تبار لر وآشنا به سرزمین ومردم لر،وآگاه به تاریخ ایران ،خواهند پیمود.....و اميد كه از نقد و بررسي، بويژه توسط هم تباران، بي‌بهره نماند و ديگراني را براي دست به قلم بردن غلغلك نمايد.
آخرين نكته اينكه نويسنده با همه‌ي كوچكي دست به كاري بزرگ زده است توام با جسارت و آن، استفاده از حروف فارسي در نوشتن نام‌هاي غيرعربي است چرا كه، اعتقاد دارد يكي از راه‌ها و اسباب و علت‌هايي كه ما ايرانيان دچار ناهنجاريِ توجيه‌گري و باري به هرجهت شده‌ايم ،همين نادرستي‌هاي وارد شده به زبان (گفتاري و نوشتاري)ما و بعد هم توجيه آنهاست. نمونه را، سد (100) مي‌باشد كه صد نوشته مي‌شود با اين توجيه نارسا و نادرست كه با سد بمعناي آب بند اشتباه نشود (لغت‌نامه علامه دهخدا) و البته در جايي نيامده است كه با شير= نوشيدني، شير= سلطان جنگل و شير= ابزار آبرساني و... چه بايدكرد. تأسف انگيز اينجاست كه اين كار توسط اساتيد و دانشمندان صورت گرفته و ادامه پيدا كرده است و متأسفانه فرهنگستان‌ها هم گويي، اين توجيهات و اغلاط مصطلح را با تمام وجود پذيرفته و به آن عمل مي‌كنند هنوز استخر را اصطخر وتوس را طوس و...می نویسند وعادت را بهانه قرار میدهند.
و لذا از اين بابت اگر خواننده ای دچار دردسر بشود، ازاو پوزش مي‌ خواهد بويژه از بزرگان زبان و ادب پارسي.

Tuesday, June 3, 2008

شیفتگی بیجا-همگرایی بجا


بختیاری به اندازه ی نیاز بزرگ است ودارای بزرگی!بزرگمرد دارد وشیرزن در گستره های ادب وفرهنگ وسیاست ودلاوری و...چه در بلندای ملی وچه در اندازه های قومی،پس نیازی به بزرگنمایی نداردوتنها باید گمانه زد وانچه وانکه را در ژرفای نا پیدایی وگم گشتگی مانده است را اشکار کنیم.
این اشاره بدان جهت بود که گاه گاه در برخی تارنماهای همتباران نوعی شیفتگی ودر نتیجه بزرگنمایی دیده میشود که خوشایند ما نیست.اگر تاریخ را بکاویم-بویژه تاریخ پس از فروپاشی ساسانیان را-خواهیم دید که از همان آغاز حضور داشته ایم والبته حضوری شایسته وبایسته ی قومی که وابسته ی قومی به مراتب بلند مرتبه تر بوده که دست تاریخ پس از هزارسال سالاری وسروری ،به سبب غفلت خود ازیکسو وبیداری وهشیاری دیگری،از سوی دیگر،به حاشیه رانده شده بود. در گستره ی جنگاوری ودلاوری-در پهنه ی سیاست ودولت مداری-در آبادانی ومردم داری-در ادب وادب پروری-ودر میهن مداری وهم میهن یاری و...به طور کلی در همه ی زمینه های زندگی میهنی –خوب وبد،غم وشادی –بوده ایم واز این رو شرمنده ی میهن وهم میهن-خدا را سپاس-نیستیم....اما در اندیشه ی نگارنده برای خود کمکار بوده ایم واز اینرو به خود بدهکاریم.
من –ممکن است برخی همتباران را خوشایند نباشد-می پندارم که تا خود را بدرستی نشناسیم واز جایگاه وپایگاه خود در میانه ی ملت بزرگ وفداکار خود آگاه نباشیم،هم نمی توانیم متناسب با ان،خواسته هایمان را تنظیم کنیم وبخواهیم وهم امکان به بیراهه رفتن وبردن را برای خود ودیگران فراهم نموده ایم. -------------------------- ( همه چیز در خدمت همگرایی)!
ممکن است برخی نیز از جداسازی بختیاری از (لر) نگران بشوند که همینجا عرض میکنم که بنده بختیاری را لر ولر را نیز از زیر تیره های پارسیان وآنها را به همراه ماد ها وپهلوی ها یا پارت ها ،که ساقه های تنومند یکدرختند،در ترکیب واختلاط و...مجموعه اقوامی که زیر نام ایلامی یادر گستره ی دولت ایلامی میشناسیم، وامروزه نام فرخنده وزیبای ایرانی را برخود نهاده اند میدانم وتا روزیکه چیزی جز این،که مورد پذیرش خرد وخردمندان باشد،جایگزین نشده باشد وشواهد خردپسندانه ای که امروز مورد قبول اندیشمندان بی سو نظر است با دلایل خرد پسندانه تری جایگزین نشود ،بر این باور میمانم.چراکه همه ی هماهنگی ها وهمراهی ها وهمداشته ها و...راکه برای یکی بودن مورد نیاز است ،در مردمان باشندهگان جنوب شاهراه تیسفون به ری وخراسان-به جز گستره ی محدودی در جنوب خاوری میهن- می بینم .واین در حالیست که مردم خراسان را هم ودیگر بلاد!را نیز برادران ونه حتا عمو زادگان –آنها میدانم وهر فاصله اندازی را که بر بنیاد گویش این وآن –من ومو یا آب واو ویا دختر ودو درو...بخواهد ما را از هم دور نشان دهد را ،اگر نه ؟؟؟که بیگانه وبیگانه اندیش میدانم.تلاش نگارنده در جهت دوری از بکار بردن وازه ی بد!آگاهانه است. وسرانجام این سخن آنکه ایا ما که بسیاری از ایسم ها ولژی ها و تعبیر ها وتفسیر های اجتماعی وسیاسی و...را از غربی ها گرفته ایم،به تلاشهای چند ده ساله ی آنها در جهت همگرایی میان قاره ای وبلکه فرا قاره ای ودست آوردهای درخشان آنها،اندیشیده ایم؟

Monday, June 2, 2008

سرزمین ناشناخته


بختیاری یا سرزمین بختیاری که در میاته ی سرزمین لرستان بزرگ قراردارد ،سرزمینی کمتر شناخته شده است.خوشبختانه پایبندی بختیاری ها به فرهنگ وسرزمین خود که ناشی از ریشه ی چند هزارساله ی انهاست،از یکسو ودسترسی به اینترنت از دیگرسو این امیدرا در دلها کاشته است که کمکاری پژوهشگران در گذشته با سرعت جبران گردد.برای دسترسی سریع تر به این خواسته ونیاز باید در میان همتباران هماهنگی وهمراهی بوجود آورد تا از هرز رفتن وقت ونیرو همچنین دو وچندباره کاری پرهیز کرد. برگزیدن فهرستی از کارهایی که همتباران باید بکنند به همراه سر فصل هایی که بتواند راهنمای علاقمندان باشد،راه رسیدن به هدف را نزدیکتر میکند...امید دارم بزودی این فهرست را بنگارم تا اغازی برای همراهی دوستان باشد.